بنده نمیدانم او چگونه کشته شد؟ در میدان جنگ که کشته نشد. بنا به فیلمهایی که رسانهها نشان میدهند گویا پس از دستگیری در دست مخالفانش به قتل رسید. صحنههای آزار دهندهای از کشته شدن یک اسیر جنگی. معلوم نیست که آیابر سر توهّم دیوانه وار حقانیت خود مقاومت میکرد و چنین شد یا آتش خشمی در میانۀ آن جمع زبانه کشید؟ همینطور داستان کشته شدن پسرش ومابقی قضایا.
علم که از پاکیزهترین نظامهای معرفت بشری است بیش از پرسش چیستی وچگونگی، درپی چرایی است. اما اینجا سخن در چرایی مقاومت قذافی نیست. قدرت، میتواند ابتداییترین و عمومیترین سطح ادراک عقل اجتماعی واخلاقی و عرف عام را از کسان سلب بکند. برخی اصحاب قدرت، این بیخردی مبتذل را در همان ابتدای تصاحب قدرت از خود نشان میدهند ودیوانه وار بر آن چنگ میاندازند، بعضی در حفظ وابقای بساط قدرت وریاست است که کارشان به جنون ومالیخولیا میکشد، وسرانجام اندازۀ بی عقلی اغلب آنها تا به جایی میرسد که حتی نمی توانند در آخرین لحظهها نیز عاقلانه از قدرت کنار بکشند. قذافی نگونبخت این هرسه بود.
از سوی دیگر بیخود نیست که گفتهاند ایدئولوژی «معرفت کاذب» است. آگاهی وارونهای که احساسات واعمال هزاران امثال قذافی را شکل وجهت میدهد، به نام هویت لیبی و مانیفست کتاب سبز وایستادگی دربرابر امپریالیسم غربی، وهویتها و عقاید و ایدئولوژیهای دیگری از این نوع، هرکاری و هرهزینۀ انسانی وملی وبشری را توجیه میکند، همانگونه که شاهد صورتهای ویرانگر دیگری از این نوع معرفت دروغین در سایر گوشههای منطقه و جهان بودیم وهستیم.
اما آنچه بنده را به این نوشته واداشت دیدن فیلم لحظههای آخر به هم رسیدن گروه قذافی ومخالفان خشمگینشان بود. تمایز این نوع فیلمها به آن است که گرفته و دیده میشوند به جای صدها هزاران صحنههای مشابه وبدتری که نه گرفته میشوند ونه در برابر دیدگان عموم قرار میگیرند. هر روز وشب در میدانها و دیوانها و زندانهایی که به نام زیباترین کلمههای بشری والبته به کام سیری ناپذیر دیوانه وارترین صورتهای ایدئولوژیک از قدرت، برپا میشوند، غلیان خشمها وخشونتها بیداد میکنند. اما ما آنها را نمی بینیم. شاید بخشی به گوشمان میرسد ولی تااین حد تکانمان نمی دهد.
چشم از حساسترین و نجیبترین اعضای بشر است و چه بسا بی اعتناییهایی را تاب نمی آورد که متأسفانه ذهن و گوش بی صاحب ما به آن خو گرفته است. به قول مولانا اُستُن این عالم، غفلت است. برای همین است که تنها گاهی اینجا وآنجا صحنههایی از خشونت رسمی وغیر رسمی میبینیم و زجر میکشیم ولی سپس به تخدیر فراموشی درمان میکنیم!
غضب، یکی از مشکلات ساختار روانتنی واجتماعی ماست اما وقتی از حد ناراحتیهای متعارف زندگی روزمره بیرون میرود، شرایط بشری را برای زیستن به طرزی فاحش دشوار میکند. آن ناراحتیها را میشود به تذکرهای دوستان، با انفاس خوش معلمان ومربیان ودر پناه قانون و حق وحقوق تقلیل بدهیم و کم وبیش به چاره جویی تنشهای زندگی خویش برآییم اما با این صورتهای پیچیدۀ غضب چه کنیم؟
لیبی ظاهرا از چنگ اقتدارخواهی قذافی بیرون میرود اما مشکل غضب وخشونت در الگوهای پیدا وپنهان فکری ورفتاری، مترصد بازخیز وبازتولید در انواع شکلها هستند. داستان لیبی داستان مکرر همۀ ماهاست. یکّه سالاری و غلبۀ گروهی معدود (اعم از هر نوع گروه به هر شکلی و با هر ایدئولوژی) بر جامعه وسایر گروهها سبب میشود که خشمها وخشونتهای بشری از حد مشاجرات وتنشهای در مقیاس کوچک فراتر بروند و با مقیاسی بزرگتر ودر شکلی سیستماتیک بر حوزۀ زندگی عمومی مردمان جولان بدهند ونه تنها منشأ تضییع حقوق جبران ناپذیر آحاد وگروههای دیگر بشوند بلکه با خود ودربرابر خود، رشتۀ دراز پیچ در پیچ دیگری از حلقههای خشم ونفرت ایجادبکنند. این همان سیکلهای معیوب غضب وخشونت است که به جان فرهنگها وجوامع وانسانها میافتد وزندگی را بر همۀ آنها تباه میکند.
حلقههای کور خشم وخشونت وقتی پنهانتر و مرموزتر و خطرناکتر میشوند که به جای ابراز شدن ساده در رفتارها وکلمات بی میانجی وروزمرۀ شخصی، به اشکال فرهنگی واعتقادی و ایدئولوژیک ونهادی وسیستماتیک در میآیند وگریبان بشریت را میگیرند. غضب جبار را دیگر نمی توان به نصایح سعدی چاره کرد چون این غضب در صورتهایی از دفتر ودستک ودستگاه ودیوان وقانون ومقررات وقوای قهریه در میآید. میرغضبها در حقیقت مشهودترین آثار این صورتهای نهادین خشم بودند.
اما خشم وخشونت وقتی صورت سیستماتیک پیدا میکند دیگر هیچ فرق ندارد که این در شکل دم ودستگاه سخت قذافی ظاهر بشود و ابتداییترین حقوق مخالفان را به خشم از آنها سلب بکند یا در شکل فرهنگ سیاسی نفرت وخشم کور جماعتها غلیان بکند. اتفاقا این دومی مرموزتر و پیچیدهتر است. آن پارۀ غضب را که ما در چهرۀ خودکامگان و در صحنۀ بگیر وببندها وکشتارها وشکنجهها به نکوهش میگذاریم چه بسا روز وشب در قالب انواع عقاید با خودمان حمل میکنیم. همان عقایدی که برای ما، بورژوا یا پرولتاریا یا اجانب یا ملتهای عقب مانده یا کافران یا مذهبیها و یا هر دیگری را نفرت بار میکند ونمی گذارد چشمها با نگاه یک هم تبار انسانی درهمدیگر نجیبانه بنگرند. لعنها ونفرینها،صورتهای خفیّ خشونتی هستند که دیر یا زود سر برمی آورد و بیداد میکند.
گفتیم این صورتهای سیستماتیک آشکار ونهان خشم وغضب را نمی توان به نصیحت چاره کرد. هیجاناتی که گاهی از آستین قدرت منظم در بالا به صورت اقتدارگرایی وتمامی خواهی بیرون میآید و گاهی در این پایین از قدرت نامنظم تودۀ جماعت سر بر میآورد؛ هر دو لهیب خشم وغضب وخشونت هستند. آن اولی منشأ وباعث این دومی، واین نیز خاستنگاهی دیگر برای بازتولید نوع متفاوتی از آن است. حکمت کهن به ما میآموزد که قوۀ غضب باید به نیروی عقل مهار شود. همینطور است. اما نه عقل اندرزنامهای که فقط در زبان عاقلان، تلفظ و تکرار بشود بلکه عقلی که در سیستمهای زندگی ما حلول بکند و نظامی نهادین پیدا بکند.
دموکراسی به رغم تمام نارساییهایش از آن نوع عقلانیتهای نهادمند اجتماعی است که بر غضب اصحاب قدرت مهار میزند، آنها را عادت میدهد که با عقلی اجتماعی دنبال قدرت بروند، در قدرت بمانند واز قدرت کنار بروند. دموکراسی با قانونی کردن حق وحقوق گروهها، با ایجاد حوزهای عمومی برای گفتگوهای مسالمت آمیز و فراهم آوردن پلتفرمهایی واقعی برای حل رضایتبخش اختلافات ومناقشات و بویژه با ترویج فرهنگ آزاد منشی، آب بر آتش خشم ونفرت وخشونت میریزد و ناراحتیها را در حد نسبتا متعارفتری نگه میدارد و قابل تحمل میسازد تا نه شاهد سالهای ملالت بار وپر مظلمۀ حکومتهایی از نوع قذافی باشیم ونه نظارهگر صحنههایی آزاردهنده از سنخ فیلمهایی که امروز رسانهها برای ما وفرزندانمان تکرار میکنند.
دیدگاهتان را بنویسید