اشاره
ماه نامۀ مهرنامه مجموعه مصاحبههایی تحت عنوان تاریخ شفاهی روشنفکران ایرانی ترتیب میدهد. دبیر این مجموعه آقای فرشاد قربانپور، مصاحبهای نیز با بنده داشتند که در شماره 15 شهریور1390 صص45-50 آن ماهنامه چاپ شده است. به دلیل طرح شدن برخی مباحث مربوط به روشنفکری عمومی دانشگاهی، گزیده گفتوگو در اینجا و متن گامل آن در انتهای این مطلب آمده است.
گزیدههایی از متن گفت وگو
کار یک انسان دانشگاهی تنها این نیست که در محدودۀ آکادمیک، صرفاً فعالیتهای تخصصی وحرفهای انجام بدهد بلکه انتظار میرود که در راه نیکبختی مردمان و تقلیل مرارتها وبهبود شرایط بشری و همراهی خلاق و سازنده با جنبشهای اجتماعی وحقوق بشری نیز مشارکت بورزد…
در کنش ارتباطی شما فقط میخواهید تجربه خودتان را به جمع انتقال بدهید و با اجتماع در میان بگذارید و اصلا نمیخواهید تکلیف حقیقت را قاطعانه روشن بکنید. کنش ارتباطی، کنش معطوف به ارتباط با دیگری است. این دیگری، دیگران جنسیتی،عقیدتی، مذهبی، نژادی، قومی، طبقاتی، سیاسی و هر «غیر» است…..
کنش ارتباطی سرشار از علاقه به همفهمی است. علاقه مند به هنجارهای وفاق عقلانی و اجتماعی است. وفاقی که از رهگذر گفتگوی آزاد و محدود نشده به دست بیاید. ما، در دعاوی اعتبار با هم اختلاف داریم. این یک واقعیت اجتناب ناپذیر در شرایط بشری ماست. پس اصرار نهادینه به یکپارچگی واینکه همه بر سریک موضوع همداستان بشوند با وضع بشری ما اصلا سازگار نیست….
«زیست جهان» ریشه در تلقی رسانهای از زبان دارد. زبان یک رسانه برای ارتباط با دیگری و گشودگی به «غیر» و «حدیث نفس با غیر» است. از طریق این میانجیگری زبانی، جهانی ایجاد میشود کههابرماس تحت عنوان «زیست جهان» از آن صحبت کرده است….
پوپر سه جهان را توضیح میدهد : نخست جهان اشیاء و امور عینی که همان جهان قدرت وثروت است. دوم، جهان ذهنی که برساختههای ماست. مشکل دنیا از اینجا آغاز میشود که برخی فکر میکنند که جهان ذهنی ما رونوشت واقعیت هستند. حال آنکه آنچه در ذهن من وشما از دنیا وجود دارد، رونوشت برابر اصل از واقعیت نیست، بر ساختۀ من وشما از واقعیت است. جهان سوم معرفت، به نظر پوپر همان جهانی است که فراختر از ذهن من و شماست و جهانی « میان ذهنی » است. با عقلانیت ارتباطی است که این جهان، بسط پیدا میکند….
سیستمهای بوروراتیک و سیستمهای پولی و کالایی، با وضع مقررات و انتظامات، زیست جهان را تحت استعمار خود میآورند. مثلا عضو هیات علمی را مستخدمی میانگارند که باید مسیر تعیین شده وکارآیی شغلی خودش را داشته باشد. سرش را بیندازد پایین وتحقیق وتدریس بکند وخدمات کلاسیک ومتعارف ومرسوم ارائه بدهد….
این عضو هیات علمی دیگر متفکر و چالاک ومنتقد وپویا ومخاطره جو وغیر خطی نیست. توسط سیستم و بوروکراسی، کدگذاری و اهلی شده است. در نتیجه زندگی علمی و فکری او بورکراتیزه شده است. علم واندیشه، پولی و کالایی شده است و جوهره خلاق وپویای تکاپوی علمی به «مزد بگیری» تقلیل یافته است. کار،(بویژه، «کارِ دانشی») جوهرۀ زنده و خلاقی است که نباید به کاسبی(business) تقلیل پیدا بکند….
نیکبختی بشر نیاز به این دارد که انسان دانشگاهی به امر عمومی وخیر همگانی وحقوق مدنی مردمان حساس باشد ودر نقد در حوزۀ عمومی ودر بازنو آفرینی اجتماعی شرکت بکند و متقابلا، روشنفکر فعالِ حوزۀ عمومی نیز، اهل خرد ارتباطی واهل گفتگو و ارتباط با غیر باشد و در فضاهای میان ذهنی بیندیشد و ظرفیتهای توافق اختلافی واختلاف توافقی ِ بیشتری از خود بروز بدهد….
دانشگاههای ایران با گرفتاریهایی که دارند طبیعی است که نتوانند زیاد به شما به عنوان یک دانشجو کمک بکنند. باید هرکس خود کار جدی بکند و رنج معنادار ببرد….
دروس آن روز حوزهها با امروز خیلی فرق میکرد. حوزهها تاحدودی از قیود امروزی آزاد بودند و مدیریت بوروکراتیک و دولتی ورنگ وبوی ایدئولوژیک نداشتند. حوزۀ علمیه، نهادی غیر دولتی وحتی تایک اندازه مدنی بود. در آن، علوم دینی به صورت سنتی تدریس میشد. از همه مهمتر، در آن زمان حوزه مستقل از دولت بود. این امکان وجود داشت که شما بتوانید براحتی ودر حالی که آزاد هستید و خود هستید، به آنجا بروید وبیایید ودر دروس، حسب علاقه شرکت بجویید و با اعضای حلقۀ درسی وخود مدرس، جرّ وبحث ومخالفت بکنید. امروزه حوزه مثل همه جای دیگر کاملا بوروکراتیک شده است و برای ورود به آن باید از هفت خان گزینش ایدئولوژیک وسیاسی سر سالم درآورد. آن زمان فضا خیلی باز بود. حلقههای درس وبحث مختلفی در مساجد ومدارس برگزار میشد….
کتابهای روشنفکری را خیلی به سختی به دست میآوردیم، فقط برخی کتابفروشیها ( در بازار شیشه گرخانه ونیز بازار منتهی به مسجد جامع ) از زیر میزشان به افراد معدودی که میشناختند میفروختند. نگهداری آنها نیز سخت بود. بعضی از آنها مثل کتابهای شریعتی، نسخههایی بودند که خودش تایپ و تکثیر کرده بود و با عنوان علی مزینانی و یا علی سبزواری و.. چاپ میشد. اسم مستعار مرحوم مهندس بازرگان، برروی کتابهایش، عبدالله متقی یا عبدالله صالح بود. همۀ اینها را با تمام وجود ! میخواندیم، در کلوپ برسر مطالب آنها جرّ و بحث به راه میانداختیم، سپس درکیسۀ نایلونی میگذاشتیم و در باغچۀ خانه مخفی میکردیم…..
تا وارد میشدم از راه دور در سالن ورودی آن سوی حیاط، عینک ته فنجانی آقا مدیر، برق میزد و احترام واحتشامی بر دل مینشانید، پیرمرد کی از خانه حرکت کرده بود که در آنجا ورود دانش آموزان را مراقبت بکند و نگاهی به یقهها و ناخنها بیندازد. آن روزها سلامت ما را میپاییدند نه عقاید وافکار وداخل کیفهایمان را. نگران زندگی مان بودند نه نگهبان افکارمان. نظارتها، پداگوژیک و مَدرَسی بود نه ایدئولوژیک و دولت…..
انسانها متفاوت اند. برخی اهل کارهای سازمانی هستند وبعضی نیستند. راههای معطوف به حقیقت ورهایی به عدد انسانها مختلف است. انحای مشارکت اجتماعی نیز متوسّع و متنوع است. مهم نیات درونی و رویکرد وجودی و پویشهای صادقانه است……
درباب هرمنوتیک هم رویکردهای متعددی وجود دارد؛ گادامر، ریکور ودیگران. در این میان، بیشتر «گفت و گو با متن » بود که بر دلم مینشست. چنین نیست که نیتی از پیش نهایی شده، در متن وجود داشته باشد و شما بخواهید آن را راحت به چنگ آورید، تصاحبش بکنید وبر دیگران سیطره بجویید! از سوی دیگر نباید هرمنوتیک، به فرورفتن در متن بینجامد که نوعی واپس گرایی وغفلت از جاری زندگی و تجربۀ حال و فهم وقایع وپیشامدهای نوپدید است…..
نیت بسته بندی شدۀ صریحی برجای نمی ماند. چیزی که هست عمل خواندن متن وگفتگوی ما با متن است. باید متن را از قید خود وخود را از قید متن رها ساخت. باید گذشته را از قید حال، وحال را از قید گذشته رها ساخت. متن را به اسارت تأویل خویش درنیاوریم و خود نیز اسیر متن یعنی اسیر تأویلهای کهن ومرسوم ومسلط نشویم. اما روحیۀ گفتگو با متن، روحیۀ متواضعانهترو آزادمنشانهترو بهتری است. در این گفتگو البته باید اجازه بدهیم که متن نیز سخن خود را بگوید، اما نه به معنای نیت صریح وقطعی مؤلف. عمل خواندن، اساسا یک عمل اجتماعی است. عملی بی پایان است. معنا پیوسته در غیبت است ……
پراگماتیسم آمریکایی پاسخگوی ذهن و تقلاهای درونی نیست. سنجش گری آلمانی و ایده آلیسم آلمانی جذابتر مینماید. جهان هست وما جز با تأویل او چه میتوانیم بکنیم؟ اگر هم تغییری لازم است به نظر میرسد که تنها از رهگذر تأویل میسر میشود. همه باید بتوانند در عمل تأویل وتغییر مشارکت بکنند. این در واقع تنها طرحی است که به نظر میرسد واجد عنصری از جستجوی رضایتبخش جمعی ما مردمان برای زیست اجتماعی است ونیازمند مناسباتی دموکراتیک وفرهنگی آزادمنشانه توأم با گفتگو و تساهل وتسامح است……
هگل از جمله فلاسفه بسیار بزرگ و تاثیر گذاری بود که نادیده گرفتن او ممکن نیست. اما دستگاههای بزرگ سیستماتیکی که به نام هگل ساخته بشود، وحشتناک و خطرناک به نظر میرسند. در سنت تفکر آلمانی، ایمانوئل کانت برای من بسیار جذابتربود که در او بیرون آمدن از صغارت است و جرأت دانستن هست و راه باز برای اندیشیدن ونقد کردن هست و تفکیک قلمروهاست و اخلاق هست…..
زمانه وشرایط عوض میشود. مثلا تعبیر ایدئولوژیک از دین وآن تفسیرهای یوتوپیک و رتوریک از اسلام وتشیع ، در تجربههای پسا انقلاب اسلامی، محکی تازه خورد و حقا که موضوع چون وچرا ونقد وبررسی قرار گرفت……
یک جریان فکری تا زمانی که به صورت گفتمان مسلط یا ابرداستان در نیامده است و به قدرت مستقری تبدیل نشده است، زیاد متصلب نیست. مخاطبان خود را نیز به آدم سازمانی تقلیل نمی دهد.… احساس میکردم اینجا وآنجا ودر میان برخی گروهها واشخاص از میزان این ظرفیتها کاسته میشد. سیاست اندیشی بر معرفت اندیشی سایهانداز میشد. جار وجنجال تا حد زیادی بر بحث وانتقاد غلبه مییافت…..
دین مردمان لاجرم آغشته به معرفت بشری آنها ومتأثر از شرایط تاریخی واجتماعی وگفتمانی است ومشمول تکثر است و مقدس نیست و باید به صورت « میان _ذهنی» مورد نقد وبررسی قرار بگیرد. از طریق همین نقد در حوزۀ عمومی است که معلوم میشود برخی دین باوریها ودین ورزیها به استبداد و خشونت و بدبختی وانحطاط میانجامند کما اینکه برخی قرائتها وروایتهای دینی میتوانند به بهروزی بشر، به تقلیل مرارتها وبه پیشرفت ورهایی مردمان و کیفیت زندگی آنها کمک بکنند…..
اگربه تعبیر «پل تلیش»، دین را نوعی واپسین دلنگرانی آدمی بدانیم، برای خودش زبان خاصی دارد و چنانکه در ویتگنشتاین ملاحظه میکنیم، دین ورزی یکی از کاربردهای زبانی ما برای زیستن است و گرامر خاص خود را دارد. همانطور که زبان فلسفی، یا زبان هنری، یا زبان علمی، یا زبان اخلاقی هست، زبان دینی هم هست. نمی شود عقل را به مهمیز دین کشید یا علم را دینی کرد یا اخلاق عرفی را به اخلاق مذهبی فروکاست. اما میتوان میان این ساحتهای مختلف ذهن وزبان بشر، نوعی مفاهمه برقرار کرد، یعنی بدون اینکه آنها استقلال خود را از دست بدهند باهم برای نیکبختی آدمی تعامل بکنند…..
دین، نوعی گرامر زبانی است. بالاخره کسانی هستند که با این دستور زبان زندگی میکنند. آنان که با این زبان زندگی میکنند میدانند که مفاهیم و تعابیر دینی چه معنایی دارند وبد یا خوب، فهمی از زبان دین دارند. کسانی از طریق زبان ومعانی ایمانی، میتوانند حس امید وشادی و آرامش و مسؤولیت را تجربه بکنند، شجاعت بودن پیدا بکنند. اما کسانی هم هستند که بنا به علل یا دلایلی با این زبان مأنوس و دمساز نیستند، زبان دیگری دارند، نمی شود این زبان را به آنها تحمیل کرد، همانطور که نمی شود این زبان را از اهلش سلب کرد. راه این است که کثرت گرا وکثرت پذیر باشیم وساختارهایی دموکراتیک داشته باشیم و مهمتر از آن، فرهنگ وروحیاتی آزادمنشانه برای گفتگو وهمزیستی به رغم تکثر و اختلاف داشته باشیم….
حقیقت اگر هست، یا ما نمی دانیم چیست، یا در فهمش اختلاف داریم و باید اختلاف را و همدیگر را بپذیریم. ساحات مختلف ذهن وزبان را به رسمیت بشناسیم، به هریک از ساحات عقلی، ایمانی، عرفانی، هنری، علمی و دینی و عرفی احترام قائل بشویم. هریک را ازبند دیگری رها سازیم.
انسان در جستجوی معناست. این جستجو درواقع جستجویی بی وقفه است. نفس جستجوکردن مهمتر از یافتن است. مهم رویکردهای وجودی ماست. مهم این است که به خود، به دیگری، به هستی و به همدیگر احترام قائل بشویم و با هم گفتگو بکنیم…..
به هرحال محکوم به زندگی هستیم با همۀ ابهامات و تقلاها وتمناهایش. مهم این است که گرفتار بطالت نشویم و ارزشهای هستی خودمان و امید معرفتی وامید اجتماعی وامید اخلاقی خودمان را از دست ندهیم. امید این است که درکی یوتوپیک به معنای مانهایمی را در همین لحظههایمان تجربه بکنیم. امید معرفتی این است که وضع آرمانی جست وجوی حقیقت یا معنا را در تقلاهای ذهنی و وجودی خویش تمرین بکنیم. امید اخلاقی این است که وضع آرمانی میل به فضیلت را در ارزشها وهنجارهای جاری ودر نحوۀ زیست خویش، تجربه بکنیم. امید اجتماعی این است که آرمان اجتماعی را در اینجا واکنون ِ مناسبات خویش طلب وتمنا بکنیم…..
تمام ارزشهای بودن ما، در مواجهه با پوچی ظاهر میشود. به تعبیر گابریل مارسل در« انسان مسافر»؛ ما یا زائریم یا آواره. یا سرّی دل میبَرَد وپنهان میشود یا پوچی مبهمی تهدیدمان میکند. میخواهیم از این پوچی هراسناک عبور کنیم. در واقع میخواهیم برای لحظههای بودن خویش معنایی پیدا بکنیم. این شرایط بشری ماست وراهی نداریم جز اینکه برای خاطر حقیقت یا برای رازی مستور و برای تقلیل مرارتهای آدمی کوشش صادقانه بکنیم.
متن کامل:
دیدگاهتان را بنویسید