بحث ارائه شدۀ مقصود فراستخواه در پنل «بررسی مدل توسعۀ سیاسی ایران»؛
انجمن علوم سیاسی ایران؛ 24 بهمن 90
بیان مسأله
توسعۀ سیاسی معمولاً با الگوهایی نظری مانند نوسازی ، تفکیک نهادها، دمکراتیزاسیون یا «حکومت داری خوب»[1] توضیح داده میشود. اما اینها همه نوعی نگاه از بالا به توسعۀ سیاسی است. برای رسیدن به یک مدل این نیاز نیز هست که از پایین واز متن جامعه هم به موضوع بنگریم. از این منظر، توسعۀ سیاسی به معنای درونی شدن طرز خاصی از راه ورسم زندگی اجتماعی وسیاسی در یک جامعه است.
توسعۀ سیاسی معمولا در سطوح مختلفی بررسی میشود، مانند 1.سطح دولت(ترتیبات نهادی وحقوقی وساختار آن و….) 2. سطح جامعۀ سیاسی (احزاب و گروههای نفوذ و….) 3. سطح جامعۀ مدنی (نهادهای صنفی واجتماعی و…) 4. حوزۀ عمومی (رسانهها و…) ، 5. سطح فرهنگ و 6.شهروندان. با توجه به نگاه از قاعده در این بحث، کانون توجه به سطح شهروندان متمرکز شده است هرچند چنانکه خواهیم دید لایههای زیرین از پنج سطح دیگر را نیزبه نوعی دربرمی گیرد.
اکنون پرسش آن است که این الگوی زیست توسعه یافته، ریشه در کجا دارد؟ دعوی بحث حاضر این است که توسعه یافتگی سیاسی اولا نحوهای زندگی است ودستور زبان اجتماعی خاص خود را دارد، ثانیا حالتی درونی شده از قواعد آموختۀ رفتار در جامعه است وثالثا این همه، حاصل آگاهی میانی و عملی در گروههای اجتماعی است. توسعۀ سیاسی نوعی «ساختاربندی» است.
مفاهیم اصلی
در بحث حاضر از سه مفهوم کلیدی بهره گرفته شده است: نخست مفهوم «صورت زندگی»[2]، دوم «نظم خودجوش»[3] وسوم«آگاهی عملی»[4]. صورت زندگی را از ویتگنشتاین[i]، نظم خودجوش را ازهایک[ii] ، وآگاهی عملی را از گیدنز[iii] گرفته ایم.
بحث در یافتهها
یک. رهیافت ویتگنشتاین دلالت به این دارد که دموکراسی وحقوق بشر صورتی متفاوت از زندگی است، نوعی تعلیم وتربیت، منش و فرهنگ است. در جامعهای که این شکل از حیات وسبک زندگی، مرسوم ومعمول میشود؛ گرامر و دستور زبان متناسب با آن نیز واقعا توسط عاملان اجتماعی راحت در فهم میآید وبه طور طبیعی به کار میرود. در این گرامر زبانی، وقتی کسی از مقامات انتقاد میکند، متهم به اهانت نمی شود. گروههای اجتماعی میفهمند که راه ورسم ورود به قدرت، رقابتهای سیاسی آزاد و به دور از خشونت است. وقتی از دولت سخن میرود منظور، ترکیبی رضایتبخش از نیروهای سیاسی جامعه است. دولت برآیندی از آرای رأی دهندگان در شرایط آزاد ورقابتی وبرای مدتی موقت است ومی تواند دوره به دوره تغییر بکند. از این گذشته ، یک مقام رسمی نه تقدس دارد ونه مالک الرقاب مردم است بلکه پیشکارو برگماردۀ آنها برای انجام خدماتی تا یک دورۀ معین است ومجاز نیست خلاف قوانین رفتار بکند، یا حقی از حقوق مانند دانستن، دسترسی به اطلاعات وارتباطات را از شهروندی یا گروهی سلب کند و…. اینها همه نمونههایی از شکل زندگی و دستور زبان توسعه یافته در جوامع جدید است.
دو. نظریۀ ویتگنشتاین تا این حد بر موضوع توسعۀ سیاسی پرتو میافکند که آن را همچون یک الگوی زیست اجتماعی و دستور زبان متناسب با آن میبیند. اما نمی گوید که منشأ این صورت متفاوت از زندگی وزبان اجتماعی چیست.
برای تأمل در این پرسش به رهیافتهایک رجوع میکنیم که بر مبنای آن، این «صورت زندگی توسعه یافتۀ سیاسی» و «زبان کاربردی آن» از بالا ایجاد نمی شود بلکه از رهگذر تحول اجتماعی در متن جامعه به شکل نظمی درونزا شکل میگیرد.
توسعۀ سیاسی از جنس آگاهی شهروندی است اما نه آگاهی صریح بلکه آگاهی ضمنی. این آگاهی ضمنی از رهگذر تجربۀ اجتماعی در گروههای جامعه به وجود میآید و آنها از طریق این آگاهی تلویحی در مییابند که برخی قواعد رفتاری خاصی(مانند دیگر پذیری و کثرت پذیری و…) زندگی شان را رضایتبخش تر میکند.
سیر تکوین وپیشرفت این آگاهی ضمنی، در خلأ نیست بلکه از رهگذر تجربههای اجتماعی وارتباطات وتعاملات به وجود میآید، خطی هم نیست، از نوع آگاهی صریح وکد گذاری شده نیز نیست، بلکه دانش نهفتهای است وچیزی فراتر از آموزش رسمی در کلاسها ومدارس ومجامع است.
اغلب شهروندان یک جامعه توسعه یافتۀ سیاسی نه دانش رسمی سیاسی دارند ونه فلسفه سیاسی تحصیل کردهاند ولی با آگاهی ناگفتهای دریافتهاند که همسایه وهمکار وهمشهری شان ممکن است عقیده یا سبک زندگی یا موضع سیاسی مغایر با عقاید وسبک زندگی ومواضع آنها داشته باشند، پس این قاعدۀ رفتاری که با آنها باید زندگی مسالمت آمیزی در پیش گرفت، در عمل قاعدهای کارامد است وبه یک حیات اجتماعی پویا و رضایتبخش عمومی میانجامد.
جامعۀ سیاسی توسعه یافته از طریق همین آگاهیهاست که به صورت نظم درونزایی برپا میشود. هر جامعهای (همانطور که دانشمندانی مانند وبر ویا برگرتوضیح دادهاند) اساسا چیزی جز فهم وتعاملات مردمان خود نیست.
گروههای اجتماعی براثر یادگیری ضمنی در متن تجربۀ زیست اجتماعی خود به صرافت درمی یابند که آنها در محیطها ومناسبات وجوامع بزرگ وپیچیدۀ امروزی ونه در جوامع ساده، محکوم به زندگی هستند. بنابرین در مواجهه با این تحولات محیطی، از خود هوشمندی وانعطاف نشان میدهند.
برای مثال آنها تدریجا میآموزند و خو میگیرند که از سطح واکنشهای غریزی ومستقیم وبیواسطه(مانند خشم،برآشفتگی وعکس العمل هیجانات آنی افکار واعمال و احساسات که در جوامع کوچک ساده مرسوم بود)فراتر بروند و رفتارهای خود را به میانجیگری نوعی آگاهی تلویحی به سلک قواعدی تازه در بیاورند که از طریق آن قواعد، روابط میان آنها وانواع دیگر شهروندان وگروههای اجتماعی که اقسام طرز تفکرها ورویهها دارند، به صورت رضایتبخش تری تنظیم بشود و زندگی صلح آمیز تری جریان پیدا بکند.
گویا از طریق انتخابی طبیعی، مردمان با واقعیتهای متحول محیط ومناسبات زیست خود به طرزی فعال وهوشمندانه سازگار میشوند. این انتخاب عقلانی ، مبتنی بر مفاهیم مَدرَسی نیست بلکه حالتی ضمنی وارتجالی دارد وبدون رویّت است. خاستنگاه این نوع آگاهی تصریح نشده، مبادلات وانتخابهای طبیعی وعقلانی گروهها در طول تجارب رفتار اجتماعی شان است. این آگاهی ضمنی به طور طبیعی و در سطح افقی اشاعه پیدا میکند ، از نوع فرهنگ سازی از بالا یا آموزشهای صریح قصدی نیست وبه تعبیر مولوی؛ «می رود از سینهها تاسینهها، از ره پنهان، صلاح وکینهها».
از این طریق، قواعدی بر رفتارها حاکم میشود اما نه از بالا بلکه از اعماق آگاهیهای ضمنی ودرونی شدۀ گروههای اجتماعی که با درک تحولات زندگی ومحیط شان، کارایی وثمر بخشی آن قواعد را تجربه میکنند. به عبارت دیگر به طور ضمنی متقاعد ومجاب میشوند که امروزه روز، برخی رفتارهای جمعی و الگوی زیست اجتماعی(مانند عدم دخالت در زندگی خصوصی دیگران وپذیرش آزادی عقیده وبیان وتحمل مخالفان) کارکردهای مطلوبی در پی دارد وبهتر از رفتارهای دیگر جواب میدهد .
این آگاهی ضمنی منجر به قواعد آموختهای از رفتار اجتماعی و نظمی درونزا میشود که متکی به تجربههای زیسته است، این تجربهها شهروند به شهروند، خانواده به خانواده، قشر به قشر و گروه به گروه اشاعه پیدا میکند ودر عمق فرهنگ وجامعه جریان مییابد. این، نوعی هوشمندی برای زیست اجتماعی رضایتبخش تر است که در جامعه ذخیره وانباشته میشود. با این هوشمندی ، گروههای اجتماعی در مییابند که مناسبات فیمابین موافقان ومخالفان، و میان گروههایی با عقاید وآرا وسبک زندگی متفاوت، چگونه میتواند به صورت صلح آمیز سامان داده بشود. به بیان دیگر نوعی انضباط خودانگیختۀ اجتماعی وآداب دانی ونزاکت درون جوش به وجود میآید.
سه. با اینکه رهیافتهایک تا حدی میتواند فرایند درونزای توسعه سیاسی را توضیح بدهد اما در این رهیافت ممکن است توسعۀ سیاسی به یک کاتالاکسی خود بخودی تقلیل داده بشود که فقط باید دست روی دست بگذاریم و انتظار بکشم که اتفاق بیفتد. درست است توسعۀ سیاسی ، فرایندی خودجوش از یک نظم درونزاست ولی به منظور روان سازی آن و کمک به آن، نیاز به کنشگری عاملان اجتماعی و احتیاج به جنبشهای اجتماعی وپویشها وکوششها برای اصلاحات نهادی است. به عبارت دیگر توسعۀ سیاسی نه فقط یک پروسه از پایین ونه فقط یک پروسه از بالاست ، هر دو هست.
اینجاست که به نظریۀ تکمیلی تری برای توضیح توسعۀ سیاسی نیاز داریم . به گمان من در گیدنز این ظرفیت تئوریک هست. چون هم عاملیت را وهم ساختارها را با هم میبیند. او از سه سطح در اعمال انسانی بحث میکند که از اعماق پنهان تا لایههای بیرونی و آشکار سطح بندی شدهاند.
سطح اول، اعمال ناخودآگاه[5] مردمان است، سطح دوم که لایۀ میانی است، خودآگاهی عملی[6] آنهاست، وسطح سوم که آشکارترین سطح است، خودآگاهی گفتمانی[7]واستدلالی یا معرفت تأملی وبازاندیشانۀ[8] آنهاست. بارزترین وسیستماتیک ترین سطح آگاهی گفتمانی، همان است که در گفتارهای نخبگان اظهار میشود وسپس در میان گروههای اجتماعی نیز رواج مییابد ودر کنشهای اجتماعی تأثیر میگذارد ومنشأ تحولاتی میشود.
هرچند آگاهی گفتمانی در تغییر ساختارها و شکل دهی به آنها بسیار مهم است(و کنشگری و جنبشها در این سطح موضوعیت پیدا میکند) اما آنچه در ساخت یابی اهمیت بیشتری دارد، سطح میانی یعنی «خودآگاهی عملی» است. این آگاهی عملی، خصوصیتی ضمنی وغیر کلامی دارد و در عملکرد واقعی کنشگران اجتماعی ظاهر میشود.
ساختارها عمدتاً از فعالیت روزمرۀ انسانها و تبعیت ضمنی آنها از یک رشته قواعد رفتاری ناشی میشود وبه اقتضای تغییر در آگاهیهای عملی مردمان است که تحول پیدا میکند. نظریه «ساختار شدنِ»[9] آنتونی گیدنز به مثابۀ نظریهای تحولی ، این فرایند را توضیح میدهد[iv] .
در بحث حاضر، مثال سطح اول و ناخودآگاه، اعمال سیاسی مردم مانند علاقه به مشارکت اجتماعی وپی جویی مطالباتشان است که حسب منافع وعلایق انجام میدهند. مثال سطح سوم گفتمانی، گفتارهایی مانند دموکراسی وحقوق بشر است ولی مثال سطح دوم ومیانی، آن آگاهی عملی است که مردم به دست میآورند و مثلا به طور ضمنی میفهمند که جامعۀ بزرگ امروزی نمی تواند با عقاید وآرا وسبک زندگی یکسان شکل بگیرد ومیل به تکثر دارد، پس باید زندگی کرد واجازه داد دیگران هم زندگی بکنند وچارۀ زندگی اجتماعی نوعی مصالحۀ قانونی شهروندان وگروههایی است که به احتمال قوی دیدگاهها واعمال متفاوت واحیانا متضاد دارند.
وقتی کنشگران به این قواعد نوین در زندگی روزمره ، آگاهی عملی پیدا میکنند و از آن پیروی میکنند[10] ، همین قواعد بتدریج منشأ تحول ساختارها میشوند. ساختارها از آگاهی عملی ومیانی انسانها و اعمال واقعی ما به عنوان عاملان اجتماعی سرچشمه میگیرند ودر فضا و زمان تکوین مجدد مییابند. ساختار شدن فرایند ظریفی است که ریشه در آگاهی میانی شهروندان دارد.[v]
نتیجهگیری
توسعۀ سیاسی با تسخیر مکانهای سیاسی و تغییر عنوان نظام سیاسی به دست نمی آید. تجربۀ انقلاب نشان داد که به صرف گفتارهای نخبهای در سطح، توسعۀ سیاسی لزوما در عمق جامعه روی نمی دهد. البته ممکن است یک نظم سیاسی در ظاهر برهم بخورد ولی میتواند مجددا بازتولید بشود. در انقلاب، ایدئولوژیهایی به صورت آگاهی کاذب رواج یافت وحتی توده گیر شد اما آگاهیهای میانی وعملی ما برای داشتن صورتی توسعه یافته از زندگی ضعیف بود و گرامر آن را نیز نیاموخته بودیم.
شواهدی بر این مدعا وجود دارد. نویسنده فراموش نمی کند که در تاکسیها واتوبوسها بر سر پخش موسیقی دعوا میشد، برخی کارکنان ساواک خودسرانه در خیابان به طرز فجیعی به قتل رسیدند، چه بگومگوهای متشنجی در دانشگاه وخیابانها صورت میگرفت. وقتی نوبت به درون میدان قدرت رسید موضوع بغرنج تر شد وبه انواع رفتارهایی مانند تعصب و تک خواهی وتمامی خواهی وتحریک وشیوههای حذفی انجامید وبه اقسام خشونتها و واگراییهای سیاسی واجتماعی و فرهنگی دامن زد.
ساختارهای توسعه یافتۀ سیاسی از طریق آن بخش از کردارهای اجتماعی[11] به وجود میآیند که طیفی از عاملان اجتماعی با آگاهی میانی وعملی وضمنی خود، آن کردارها را برای مطلوبیتهای زیست اجتماعی خود مناسب تر وکارامدتر احساس میکنند.
تدریجا دیگر عاملان نیز با شبیه سازی، به همان کردارها روی میآورند ودر نتیجه گروه گروه آنها را عمل میکنند و بدین ترتیب است که این کردارها خصوصیت تکرار شونده و بازگشتی[12] پیدا میکنند و از طریق چنین فرایند تحول درونزا به علاوۀ کنشگری عاملان اجتماعی است که ساختارهای سیاسی توسعه مییابند[vi]. نظمها و ساختارهای جدید، از آگاهیهای ضمنی وعملی شهروندان و مجموعه عملکردهای تکرار شونده در متن جامعه ودر میان گروههای اجتماعی سرچشمه میگیرد و البته با پویشهای گفتمانی و اجتماعی اصلاحات نهادی پشتیبانی وظرفیت سازی میشود [vii]
آنچه در سطح ظاهری روی میدهد این است که دموکراسی و حقوق بشر وتوسعۀ سیاسی در قالب گفتارهای آکادمیک یا روشنفکرانه رد وبدل میشود. در مورد ایران بهتر بگوییم، این گفتارهای فانتزی غالبا فقط ترجمه وتلفّظ میشوند. کنشگران سیاسی آن را میگیرند وبه میان جامعه میبرند، ترویج میدهند ، بسیج میکنند و ممکن است پوپولیسمی نیز راه بیفتد. حتی امکان دارد که این گفتارها، به نوعی مدهای روشنفکری فروکاسته بشوند وسپس رواج سیاسی پیدا بکنند، منشأ احساسات و هیجانات ومطالبات تازهای بشوند، آرایش تازهای در میدان نیروهای سیاسی به وجود بیاورند و به تحولاتی در سطح بینجامند.
اما دموکراسی واقعی چیزی دیگر است ودر اعماق است. صورتی متفاوت از زندگی است، این شکل زندگی ریشه در قواعد آموخته رفتار دارد؛مانند«تساهل، گفتگوی مسالمت آمیز، تفکیک میان حقانیت ومقبولیت، رعایت حقوق دیگران، عادت به توافق اختلافی گروهها با همدیگر، فهم تغییرات، درک تفاوت جوامع بزرگ وپیچیدۀ امروزی با جوامع ساده و…».
این آگاهی ضمنی تا در شهروندان وگروههای اجتماعی مشتعل نشده است وبسط نیافته است وبه نوعی ذخیرۀ معرفتی در جامعه نینجامیده است، دموکراسی جز لقلقۀ زبان نیست. مهم آن آگاهیهای میانی گروههای اجتماعی است که باید به روالهای عمل ، بدل بشوند، با این کردارهای تکرار شونده به علاوۀ عمل عاملان اجتماعی برای تولید وبسط گفتمانها ،کنشها، واصلاحات نهادی است که ساختارها تحول وتوسعه مییابند. این چنین، توسعۀ سیاسی هم یک پروسه وهم یک پروژه است.
از این رهگذر جدالی است که راه ورسم توسعه یافتۀ سیاسی به عرف معقول متعارف اجتماعی تبدیل میشود. در حقیقت، صورت وسیرتی تازه از زیست اجتماعی است و زبان وگرامر متناسب با خود را دارد. زندگی وزبان سیاسی توسعه یافته در متن جامعه از این رهگذر پدید میآید؛ درست همان طور که ساختار زبان مادری ، از طریق گفتار روز مره تکوین مییابد وهمانطور که مهرهها را بر حسب قواعدی حرکت میدهیم و ساختار بازی از این طریق شکل میگیرد.[viii
[1] Good governance
[2] Form of life(Lebensformترجمه از واژۀ آلمانی)
[3] Spontaneous Order
[4] Practical consciousness
[5] unconsciousness
[6] Practical consciousness
[7] discursive
[8] reflective
[9]. Structuration
[10] rule folowing
[11] social practices
[12] Recursive
[i] Kishik, David(2012) Wittgenstein’s form of life. London and New York: continuum international publishing group.
[ii] :
Barry, N. (1982) “The Traditional of Spontaneous Order” Literature of Liberty. Vol. v, no. 2, pp. 7-58. Arlington, VA: Institute for Humane Studies.
Petsoulas, C. (2001 ) Hayek’s Liberalism and its Origins. His Ideas of Spontaneous Order and the Scottish Enlightenment, London: Routledge.
[iii] Bryant, C. G. A. & Jary, D. (Eds) (1991) Giddens’s Theory of Structuration: A Critical Appreciation .London:Routledge.
[iv] بنگرید به :
ریترز، جورج (1379) نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر. محسن ثلاثی، تهران، علمی؛ 623-596.
Giddens, A. (1984). The Constitution of Society. University of California Press, Berkeley.
[v] Heracleous, L. and Barrett, M. (2001). Organizational Change as Discourse: Communicative Actions and Deep Structures in the Context of Information Technology Implementation. Academy of Management Journal, 44 (4): 755-778.
[vi] بنگرید به:
کسل ، فیلیپ(1383 ) چکیده آثار گیدنز. ترجمه حسن چاوشیان، تهران، انتشارات ققنوس.
Sahay, S. and Walsham, G. (1997). Social Structure and Managerial Agency in India. Organization Studies, 18 (3), 415-444.
[vii] بنگرید به:
کرایب، یان (1388 ) نظریه اجتماعى مدرن از پارسونز تاهابرماس. ترجمه عباس مخبر تهران: آگاه. وBryant & Jary,1991
[viii] Cohen, I.J. (1989). Structuration Theory: Anthony Giddens and the Constitution of Social Life. St Martin’s Press, New York.
دیدگاهتان را بنویسید