توضیح مردمشناختی تنوعات ذهنی مردمان
تا کنون ملاحظه شد که ذهن ما در خلأ نیست. اولا منطق بدنی وثانیا منطق روان شناختی دارد. نتیجه ای که تا اینجای بحث گرفتیم آن بود که ذهن ما چون منطق بدنی دارد، تابعی از عملکردهای مختلف مغز وشبکه عصبی است، مثلا ذهنیتها برحسب میزان و ترکیب فعالیت نیمکره راست وچپ مغز انسان متفاوت ومتنوع میشود. همچنین بحث شد که ذهن برحسب تحقیقات روان شناسی ذهن، روان شناسی شناختی و روان شناسی پرورشی کارکردهای مختلف ومتکثری دارد. نمونه اش هوشهای چندگانه یا متمایز شدن تفکر به نوع «تفکر واگرا» و نوع «تفکر همگرا»ست.
اکنون از بُعدِ دیگری به ذهن مینگریم وآن بُعدِ انسان شناسی ومردم شناسی قضیه است. ذهن انسانها به لحاظ مردم شناسی نیز ممکن است تفاوتها وتنوعاتی داشته باشد.
بارزترین تفاوت، چیزی است که مردم شناسان میان ذهنیت انسانها در اجتماعات بدَوی با جوامع پیچیدۀ بعدی قائل شده اند وشواهدی برایش به دست دادهاند.
این را در کارهای مختلف نظریه پردازان میبینیم؛ در اگوست کنت، در مردم شناسانی مانند تايلور و جيمز فريزر،درامثال ِ لوی برول (مؤلف «ذهن اولیه») و لوی استراوس(مؤلف «ذهن وحشی»)، در جامعه شناسانی مانند دورکیم، و در اسطوره شناسی ارنست کاسیرر (1874-1945). برای کارهای فارسی بنگرید به منابع در این پی نوشت[i].
پژوهش لوسین لوی برول فرانسوی (۱۹۳۹-۱۸۵۷)نمونه تحقیقات مردم شناختی است که نشان میدهد ذهن آدمی فراتاریخی نیست، وبرحسب اجتماعات وجوامع ودورههای مختلف، تحولات و تفاوتهایی در آن به وجود میآید.
کتاب لوی برول با عنوان «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده[ii] » در دهه نخست قرن بیستم(1910) وترجمه انگليسي با عنوان «چگونه بومیان فکر میکنند»[iii] در 1926 منتشر شد. کتاب دیگرش با عنوان « ذهن اولیه »[iv] در سالهای 1927 و1928 چاپ شد.
لوی برول کوششی میدانی و نظری به عمل آورد تا تفاوت ذهنیت در اجتماعات اولیه را با جوامع پیچیده توضیح بدهد.ما چارچوبهایی ذهنی داریم که امور را در آن چارچوب بازنمایی میکنیم. این چارچوبهای ذهنی هم در مقیاس فردی وجود دارند، مانند چارچوبهای ذهنی که هر یک از ما(من وتو و او ) داریم وهم میتواند چارچوبهای ذهنی جمعی باشد که ممکن است کم وبیش به صورت مشترک در یک جماعت، قوم یا ملت وجود داشته باشد.
لوی برول توضیح میدهد که چارچوبهای ذهنی برای بازنمایی امور در در اجتماعات اولیه جمعی تر است واین چارچوبهای جمعی با چارچوبهای ذهنی در جوامع پیچیده متفاوت است. عنصر ونفوذ جمعی چارچوبها در افراد جامعه از فرهنگی به فرهنگ دیگر فرق میکند وذهن افراد درجایی بیشتر جمعی ودر جای دیگر بیشتر فردی است.
نمونه ای از تفاوت مردم شناختی ذهنها این است که مردمان در اجتماعات اولیه بیشتر به میانجیگری تصاویر واز طریق نمادهای تصویری فکر میکنند. کما اینکه زبانشان نیز تصویری تر است. اما به نسبت پیچیدگی جوامع، میانجیهای مفهومی تر وانتزاعی تر جای میانجیهای تصویری را میگیرند.
آن زنجیرۀ علت ومعلولی افقی که ما در دنیای جدید در چارچوب طبیعت وجهان مادی برای امور پی جویی میکنیم، مثلا بارش باران را با تخلیۀ الکتریکی در ابرها ومانند آن توضیح میدهیم، برای ذهنیت مردمان ِ یک اجتماع ابتدایی موضوعیت ندارد. آنها طور دیگری امور را توضیح میدهند و ایماژهای عمودی تر دارند. آنها به دلیل چارچوبهای ذهنی متفاوت، صورت بندیهای دیگری از بارش باران میکنند. برای توضیح امور به باورها و نمادهایی متوسل میشوند مانند خشم و رحمت خدایان، رفتار ارواح وجانها، توتمها، و سایر امور ماورای طبیعی. حتی سایهها (مثلا سایه اشخاص و…)برای برخی از این اقوام واقعیتی همتراز اشخاص یا بیش از خود اشخاص دارند. به حدی که رفتار با سایهها، مشمول نظامات کیفری واقع میشود.همینطور است عکسها و….
منطق تبیین علمی متعارف در میان ما برای آنها موضوعیت ندارد. نه اینکه آنان در شأنی مادون ما باشند یا ما به دلیل تبیین علمی در جایگاه برتری نسبت به آنها باشیم.
تفکیک میان حقیقت نظری یک گزاره از ارزش عملی بدان صورت که در چارچوبهای اثبات گرایی جوامع مرکزی دنیای مدرن شکل گرفته است، در چارچوبهای ذهنی یک فرهنگ بومی در نقطه ای حاشیه ای از همین دنیا(مثلا در میان سرخ پوستان آمريکایی، قبايل آفريقايی، بومیان استرالیایی و…) لزوما وجود ندارد. برعکس در ذهن آنها، حقیقت معرفتی با ارزشهای عملی به هم آمیخته است. اکنون مثالی ذکر میشود.
پیتروینچ در «فهم یک جامعۀ بدوی»[v] راجع به مطالعۀ اوانز-پریچارد[1] در ذهنیت قوم آزاند بحث میکند. آنها قائل اند که جادوگر، نداهایی را از غیب میشنود وبرمبنای جادو حاضرند اعمالی پر هزینه به جای بیاورند. وینچ میپرسد آیا میتوان درچارچوب نگاه علمی جدید درباب درکها وافعال قوم آزاند قضاوت کرد (307-24: winch,1964 ).
پاسخ منفی است. چون آنها در بازی زبانی ونظام زندگی دیگری به سر میبرند. بازی ای که با نظام معرفتی جدید بکلی متفاوت است،(مثل بازی شطرنح و فوتبال ). برای قوم آزاند جادوگری یک امر حیاتی است وبه همین دلیل نمیتوانند از قواعد بازی آن سرباز بزنند. ارزش عملی جادوگری، اجازۀ مداقههای نظری شبه علمی در آن نمیدهد.
باید از منظر ذهن آنها نگریست واین بغایت دشوار است. مگر اینکه از روشهای کیفی ژرف تر واز مشاهدات و مشارکت و همدلی و تفهّم وپدیدارشناسی حداکثر استفاده را بتوانیم بکنیم.
تأمل در این تحقیقات مردم شناختی درباب تفاوت ذهنیها میتواند از تبختر معرفتی ما در بررسی افکار واعمال متعلق به فرهنگهای دیگر بازبدارد. نمونه این نوع تبختر را در شرق شناسی کلاسیک میبینیم. کسی که صورت بندی علمی از امور نمیکند، برای این است که اصولا درگیر بازی دیگری است. مثلا صورت بندی اسطوره ای وتئولوژیک برای او مهم است.
بازی عقلانیت مدرن ما در فاصلۀ زمانی ومکانی وموقعیت کاملا متفاوت با بازی اجتماعات اولیه درگرفته است و ما را درگیر ومتعهد به خود کرده است. منطقی نیست بازی آزاند را به این بازی جدید خودمان تحویل کنیم.
درک تفاوت سپهر ذهنی در فرهنگهای مختلف، مسألۀ مهمی از شرایط بشری ماست. برای مثال در فرهنگی سامی، رؤیا منبع معتبر جدی برای کشف حقیقت یا مصلحت یا تکلیف میشد (نمونه اش داستان خواب ابراهیم درباره فرزندش اسماعیل است). در این فرهنگ تعبیر رؤیا اهمیت پیدا میکرد. اما در فرهنگ جدید خواب تا این حد جدی گرفته نمیشود وبه جای آن روشهای دیگری مانند مباحثه، مشاوره، ومحاسبه و مطالعه علمی مینشیند.
نمونه دیگر، جایگاه وحی در فرهنگ قدیم سامی بوده است. در آن فرهنگ، وحی به مثابۀ طریقی برای کسب معرفت بود؛ شعوری مرموز که خواص به آن نایل میآمدند و واجد اعتبارات وحجّیّتهای قوی برای بقیه بود. این، با فرهنگ ِ انس گرفته به عقلانیت ِ «میان ذهنی» وانتقادی ِ مردمان امروزی قابل مقایسه نیست.
به همین صورت است که ذهن جادوگرا با ذهن عرفانی، آن دو با ذهن دینی، هرسه با ذهن فلسفی، وهمه با ذهن علمی وتکنیکی، و سرانجام با ذهن درگیر فناوری اطلاعات متفاوت هستند.
چارچوبهای ذهنی مردم در مناسبات گرداوری دانههای خوراکی با مناسبات شکار، آن دو با مناسبات کشاورزی، آن سه با مناسبات داد وستدی وهمه با مناسبات صنعتی و سرانجام با مناسبات «دنیای اطلاعات وارتباطات» فرق میکند
در اینجا بحث معرفت شناختی مهمی به میان میآید. این چارچوبهای جمعی برای بازنمایی امور میتوانند چنان متفاوت باشند که ما در جامعه وفرهنگ جدید، اصولا نتوانیم امور اجتماعات اولیه را بفهمیم. چون آنها در چارچوبهای جمعی متفاوتی میاندیشند وعمل میکنند.
پرسشی که به میان میآید این است که آیا لازمۀ این قیاس ناپذیری فرهنگها وذهنیتها[2]، نسبیت مفرط است؟ کسانی چون چارلز تیلور ضمن بحث دراین باب میکوشد توضیحی از قیاس ناپذیری فرهنگها به دست دهد که مستلزم نسبیت مفرط نیست.
راه برون شدن این است که فرض بر این گذاشته شود که ازیک سو اصول کلی مشترک نظری و اخلاقی وجود دارد واز سوی دیگر امکان آگاهی و گفتگوی میان ذهنی برمبنای این اصول وجود دارد (تیلور، ترجمه 1378: 89-110)[vi].
در این فرض، زمینۀ مشترک کلی و حداقلی از عقلانیت مانند ضرورت سازگاری قضایا وجود دارد ونیز زمینههای مشترک کلی حداقلی از اخلاق وفضیلت مانند انصاف هست.
هستۀ رقیق و جهانی اخلاق مانند داوری درباب انصاف وبی انصافی، نوعی وجدان انسانی در مقیاس سیاره ای است.(برای اخلاق جهانی بنگرید به:کونگ،ترجمه1389: 115-146).[vii]
پس مردمان میتوانند ناسازگاریهای درونی دعاوی واعمال همنوعان خود را (چه به لحاظ درستی وچه به لحاظ شایستگی ) تاحدودی حتی در درون بازی آنها نیز توضیح دهند. بویژه که افزایش امکانات ارتباطی ومبادله ای وگفتگویی میتواند کمک بکند که افراد متعلق به فرهنگهای بومی با بازیهای زبانی فرهنگهای جدید واز آفاق ذهنی متفاوت آن آشنا بشوند. حتی از بخشی از بازیهای خود فاصله بگیرند و به دلایل نظری وعملی درگیر وعلاقه مند به بازی فرهنگهای جدید هم بشوند.
به طور خلاصه وقتی ذهنها متفاوت است، صورتبندیهای تفصیلی مردمان از دانش،تفکر، دین،اخلاق، هنر ونظامات حقوقی نیز باهم فرق میکند. بی آنکه لزوما ارزشی را برای یکی نسبت به دیگری اضافه یا کسر بکند وبی آنکه آن رشتۀ حداقلی معرفت واخلاق(آن نخ تسبیح) لزوماً ویکسره گم شود.
ذهنیت دربارۀ هستی، طبیعت، انسان، زمان، مکان، فضا، عدد
وهمه چیز دیگر ممکن است از فرهنگی به فرهنگ دیگر کم وبیش متفاوت باشد. اما یک رشتۀ کلی ِ حداقلی از مشترکات معرفتی واخلاقی مانند نخ تسبیح میتوانداین شبکه متکثر را به هم ارتباط بدهد.
تفاوت ذهنیت ونحو اندیشۀ جوامع امروزی با مردمان اجتماعات اولیه در واقع حالت بسیار درشت تفاوتهای مردم شناختی در ذهنیتهای مردمان در فرهنگهای مختلف است. تفاوت فقط در حد انسانهای ابتدایی وما نیست. بلکه، سیاق ذهن مردمان از فرهنگی به فرهنگ دیگر واز جامعه ای به جامعه دیگر اصولا متنوع ومتکثر ومتفاوت است. شایسته است که ما بپذیریم با هم تفاوت داریم، نه فقط در صورتها بلکه در ذهن وزبان. اما این تفاوت مانع از اشتراک ما در انسانیت نمیشود، همانطور که به معنای فقدان اصول مشترکی از عقلانیت واخلاق نیست.
منابع:
[1] E E Evans – Pritchard
[2] incommensurability
[i] لوی-برول، لوسین(ترجمه 1389) کار کردهای ذهنی در جوامع عقب مانده. ترجمۀ یدالله موقن، تهران: نشر هرمس،1389.
موقن، یدالله(1389 ) ارنست کاسیرر؛ فیلسوف فرهنگ. تهران : دفتر پژوهشهای فرهنگی.
موقن، یدالله(1389 ) لوسین لوی-برول و مسألۀ ذهنیتها. تهران : دفتر پژوهشهای فرهنگی.
کاسیرر، ارنست(ترجمه 1378) فلسفه صورتهای سمبلیک: اندیشه اسطوره ای. ترجمه یدالله موقن، تهران: انتشارات هرمس.
کاسیرر، ارنست(ترجمه 1387) زبان و اسطوره. ترجمه محسن ثلاثی، تهران: مروارید.
[ii] Les fonctions mentales dans les sociétés inférieures
[iii] «How Natives Think»
[iv] Lévy-Bruhl, Lucien. The “Soul” of the Primitive. New York: The Macmillan Co., 1928.
[v] Winch, P. (1964). Understanding a Primitive Society, American Philosophical Quarterly, 1, 307-24.
[vi] تیلور، چارلز(1378)عقلانیت. ترجمه مراد فرهاد پور، ارغنون، ش15، 89-110.
[vii] کونگهانس. اخلاق جهاني به مثابه بنياني براي جامعه جهاني، ترجمه سيدحسين شرفالدين. فصلنامه معرفت اخلاقی. 1389، سال دوم، شماره اول: 115-146.
دیدگاهتان را بنویسید