«و عدالت برای همه[1]»؛ فیلمی از نورمن جویسن[2]. هرچند این فیلم سه چهار دهه پیش در ۱۹۷۹ تولید شده است اما به دلیل تم جالبش همچنان معنا دار مینماید و برای خاطر بازیگری آل پاچینو جذاب نیز هست.
نظام قضایی آمریکا یعنی مهد لیبرال دموکراسی با وجود توسعۀ درخور توجه نظام دادگستری نوین عرفی مبتنی بر انسان گرایی وحقوق بشر و آزادیهای فردی واجتماعی، مورد نقد رادیکال قرار میگیرد. طبیعی است که هرمنوتیک این فیلم برای بینندههای غیر آمریکایی مخصوصا در کشورهای درحال توسعه به مشکلات مضاعفی دلالت بکند که آنها در نظامهای توسعه نیافتۀ حقوقی وقضایی واجتماعی خودشان، روز وشب با آن دست به گریبان هستند.
وکیل جوان دادگستری به نام آرتور کریکلند [3]( که آل پاچینو نقش او را برعهده گرفته است)در مواجهه با دیوانسالاری خشک قضایی و قانونگرایی فرمالیستی آن با انواع چالشهای روحی در وجدان حرفهای دست به گریبان میشود.
قفس بوروکراسی به معنای «وبری»کلمه، در نظام مدرن قضایی نشان داده میشود. نظام قضایی، آدمها را برای شکسته شدن چراغ عقب یک اتوموبیل در تصادف محکوم میکند، اما صلاحیت اجرای اصلی ترین وظیفه اش را ندارد که عدالت برای همه است. نظامی قضایی از عنصر توانبخشی تهی است و فقط بلد است محکوم بکند وکیفر بدهد بدون اینکه نگاه اجتماعی وانسانی در او نهادینه شده باشد.
فرمالیسم در این سیستم به حدی مسخره آمیز است که چند نفر در یک دادگاه کوچک از طریق میکروفون با هم گفتگو میکنند و آرتور یکبار بر میآشوبد که «چرا ما از میکروفون استفاده میکنیم؟!»، اما همینها نمی توانند صدای انسانها را بشنوند.
از همه تکان دهنده تر در رئالیسم سرد فیلم آنجاست که نشان میدهد چگونه در این دادگستری مدرن ودموکراتیک عرفی نیز استعداد ریشه دواندن قدرت وفساد وجود دارد. نوعی قدرت فائقه که میتواند در قضات بازتولید بشود و زمینهای برای تباهی فراهم بکند.
قاضی فلمینگ[4] نماد زشت این فساد در بالتیمور در مرکز ایالت مری لند است. قاضی معروفی که در شغل قضاوت خود به ملا لغتی بودن واجرای سختگیرانۀ تحت اللفظی ومو به موی قوانین زبانزد شده است، اما یکباره قباحتی از او فاش میشود؛ تجاوز جنسی واعمال خشونت بر دختری بیچاره .
فلمینگ، اکنون به پشتگرمی اقتدار بوروکراتیک قضایی خود و با غرور واعتماد به نفس هرچه تمام، آرتور را به طور مستقیم وغیر مستقیم تهدید میکند تا وکالت او را در یک محاکمه صوری برعهده بگیرد واو را از این بدنامی غافلگیر کننده نجات بدهد. همه مقدمات کار را نیز فراهم میآورد؛ تست دروغ سنجی ومابقی قضایای صوری حقوقی وقضایی که تماماً دلالت خواهند کرد وی بیگناه است و از دست آن دختر بیچاره در مقام شاکی هیچ کاری برنخواهد آمد.
اکنون همۀ دوستان آرتور اعم از قاضیهای برجسته، همکاران وکیل و همچنین معشوقۀ او به مصلحت اندیشی به همان سبک پراگماتیسم آمریکایی اصرار میورزند. آنها هرکدام به زبان متفاوت یک واقعیت را تکرار میکنند و آن این است که اگر آرتور از اجبار قاضی فلمینگ سرباز بزند، بیگمان شغل وکالتش را از دست خواهد داد.
تنها یک صداست که وکیل جوان را به شرف وانسانیت ودرستکاری حرفهای توصیه میکند و آن پدربزرگ او« سام[5] »در آسایشگاه سالمندان است؛ «آرتور! اگر درست نباشی هیچ نیستی».
گویا فیلم نشان میدهد که آرمانهای امانیستی روشنگری را گویا باید در خاطرۀ نسل قبل و تنها در بیرون از سیستم جستجو بکنیم. بورکراسی موجود و روالهای متعارف کاری در فرمالیسم اجتماعی تا حد زیادی از این آرمانهای خوب بشری دور شدهاند. چیزی که جنبشها وعصیانهای دهۀ 60 به بعد در آمریکا نیز عکس العملی به آن بودهاند.
در صحنههایی از فیلم وقتی چشم آرتور جوان به اسلحۀ کمری قاضی ریفولد[6]، دوست با سن وسال خود، برمی خورد وکنجکاوانه میپرسد که آیا این اسلحه را همیشه با خود به همراه دارد، وی پاسخ میدهد بله: «قانون ونظم. و این اسلحه نیز بخشی از نظم است».
نه تنها سلاح کمری بلکه تمام کاراکتر این قاضی خوش مشرب، تداعی کنندۀ گاوداران آمریکایی است و نفوذ عمیق خوی گاوداری در دادگستری آمریکا را نشان میدهد که چگونه توانسته است بر روح امانیستی دنیای مدرن مستولی بشود؛ به نشان آن زندانها ورفتاری که با زندانیان به عمل میآید ودیگر صحنهها .
سرانجام روز محاکمه فرا میرسد. قاضی فلمینگ مغرورانه در جای متهم نشسته است. دخترک بیچاره در جایگاه شاکی با ناامیدی تلخی دست وپنجه نرم میکند. وکیلی که در صدد معروفیت سیاسی از طریق این محاکمۀ جنجالی است، دفاع صوری از قربانی را برعهده گرفته است و آرتور نیز در مقام وکالت متهم قرار دارد.
کرسی قضاوت نیز با قاضی ریفولد است. همه رویّههای متعارف وصوری دیوانسالاری قضایی به گونهای هستند که نتیجه با تمهیدات حقوقی قاضی فلمینگ به نفع او تمام خواهد شد. همان قاضی پرقدرتی که مردمان را با استناد به ظاهر خشک مواد قانونی محکوم وروانۀ زندان ساخته است، اکنون به خوبی میداند که چگونه میتواند از «حفرههای قانونیِ» همان مواد وآیین نامهها راهی برای گریز به دست آورد.
آرتور نیز نمی تواند به روال عادی از این ورطۀ اخلاقی وحرفهای جان سالم به در ببرد. در نهایت او را میبینیم که نه با ادبیات متعارف قضایی و وکالتی، بلکه با یک تغییر مسیر غیر عادی از زبان رسمی حقوقی است که به وجدان آزردۀ انسانی اش در میآویزد. وی نه به مواد قانونی صوری، بلکه به آرمانی استناد میکند که بچههای مردم هر روز در مدارس میخوانند « …وعدالت برای همه».
آرتور تمامی استیصال روحی خود را چنان با سنگین ترین عبارات علیه موکل خود بر زبان میآورد که همه دادگاه را سراسیمه میکند، ابهت ظاهری قاضی پرهیمنهای را با تکرار صفات رذل اخلاقی او در رفتار با دختر نگونبخت از هم میپاشد و آشفته صحن دادگاه را ترک میکند .
اکنون آرتور در پلکان بیرون ساختمان دادگستری، نگران نشسته و به مصائب آتی خود میاندیشد. ده سال زندان برای یک قاضی فاسد به قیمت از دست دادن شغل یک وکیل جوان! تمام شدن فیلم با این صحنه، بسیار متناقض نما (پارادوکسیکال) است. پیروزی وجدان به همراه یک شکست شغلی!
و سرخوشی دوست وکیل احساساتی اش «جی»[7] که دوگانگیهای نظام قضایی بورکراتیک او را نیز تا حد جنون کشانده بود وتازه از بیمارستان روانی مرخص شده است. جی از پلهها بالا میآید، کلاه گیسش را به احترام آرتور در میآورد و به او سلام میگوید ؛ «روز خوبی داشته باشی، آرتور!».
[1] And Justice for All
[2] Norman Frederick Jewison
[3] Arthur Kirkland
[4] Henry T. Fleming
[5] Sam
[6] Rayford
[7] Jay
دیدگاهتان را بنویسید