منتشر شده در مجلۀ آسمان،
ش14، شنبه 20 خرداد91: ص 86-87
الگوی سیاستورزی سحابی چه بود؟
رسم بر این است چون در سالگرد عزیز از دست رفتهای سخن میگویند، فضیلتها را ببینند. اما من در اینجا میخواهم خلاف آمد عادت بکنم. این کار دلیلی ندارد جز آن که وقتی خواستند چیزی در این پرونده بنویسم بی درنگ با این پرسش دست به گریبان شدم: «الگوی سیاستورزی سحابی چه بود؟». بنابراین من در موقعیت ذهنی ثنا گفتن نیستم. در اینجا ثناگفتن، خود ترک ثناست. سحابی، چون جفا دید پس در چشم مردم ایران «عزت» یافت و نام نیکویی که پدری شریف بر او نهاده بود تأویل شد. او اکنون رفته است وبه عالم بی تعینی پیوسته است وهیچ نیاز به ستایش کاتبی یک لاقبا ندارد. میبینم امروزها تم غالب گفتهها ونوشتهها دربارۀ او همه از باب ذکر اوصاف وکرامات است وشاید کفایت کند. پس من، راه حیرانی خود پیش میگیرم و به پرسش اصلی متمرکز میشوم : الگوی سیاستورزی سحابی چه بود؟
جریان اصلی و مسیر معمول[1] سیاست در ایران، سیاست غلبه و استیلا بود. در برابر این مسیر غالب، از یک سو کثیری دعاوی مخالف خوان پدید آمد که ته و توی آنها چیزی نبود الّا ترفندی برای دست به دست شدن قدرت بدون تغییری در ماهیت استبدادی آن. و از سوی دیگر انواع «سیاستورزیهای علاجیه» در تاریخ معاصرما شکل گرفت تا بلکه گره از کار فروبسته بگشایند. در اینجا به این شقّ دوم متمرکز میشویم.
حداقل میتوان از چهار نوع متمایز «سیاست علاجیه» سخن گفت که قرین نامهای آشنای شبیه به همی هستند:
1.صادق هدایت؛ «سیاستورزی ریشه گرا»
2. محمد صدیق حضرت یا عیسی صدیق اعلم؛ «سیاستورزی عمل گرا»
3. محمد مصدق؛ «سیاستورزی مردم گرا»
و 4. غلامحسین صدیقی؛ «سیاستورزی ملاحظه گرا».
در این شمار، روشهای پارتیزانی را منظور نکردهام . چون «پارتیزانیسم» معمولا به معنای پایان سیاستورزی است.
نوع اول. سیاستورزی ریشهگرا
هدایت، مثال عالی نگاه اجتماعی وتلخ اندیش روشنفکرانه به سیاست است. سیاست را چیزی نامید که بهتر است واژه اش را در اینجا تکرار نکنم. او سیاست غلبه را با بسیاری از دعاوی خلاف آن، دو سوی یک سکه میبیند وگرنه «تو یک مملکت حسابی، سیاست را میدهند دست متخصّص». در عین حال اذعان میکند که «ما همۀ مان بچهٔ سیاستیم. باسیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد».
هدایت نیز تنش میخارد که باید حقّ سیاست را به قول خودش«گذاشت کف دستش». اما او از نقد قدرت در بالا و از نقد نهادهای حکومتی، آن سو تر میرود. با نقدهای ریشهای تری در سطح عالم وآدم و فرهنگ و اجتماع و افکار واحوال مردم دست به گریبان میشود. ابهامات و پرسشهایی مگو در عمق این عالم، هدایت را احاطه میکنند که سیاست فقط گوشهای از تبعات آن است.
سیاست در اینجا یک «مشکل پایین دستی» مینماید که بالادست آن مسائل ریشهای تری است همچون سنتهای موهوم، جهل، تعصبات، پدرسالاری، سالوس ودیگر ضعفهای عمیق در اخلاقیات اجتماعی، زمینههای بازتولید استبداد و اقتدارگرایی در ایران به علاوۀ بدبیاریهای تاریخی اش. عاقبت نیز هدایت در مواجهه با پوچی سهمگین این «زخمهایی که مثل خوره، روح را آهسته و در انزوا میخورد»، از پای میافتد.
این نوع سیاستورزی محزون وغریب، شاید تراژیک ترین مواجهۀ ما با مصائب خویش است. پرسش در این سیاستورزی آن نیست که چه حکومتی؟ بلکه این است که آیا انسان با این وضعی که دارد خواهد توانست بر مشکلات خود فائق بیاید ، شرایطش را بهبود ببخشد وعدالت وآزادی را متحقق بکند؟ مسأله در این نوع سیاستورزی به این تمام نمی شود که کدام جریان به قدرت برسد، چون دلهره اش آن است که نکند « همه سر و ته یک کرباس » باشند. متأسفانه اما مشکل این سیاستورزی نیز آن است که لازم نیست قدرت، سرکوبش بکند بلکه او خود برای از پای درآمدنش کافی است.
سه نوع سیاستورزی بعدی هر یک به طرزی میخواهند از عمل سیاسی، معنایی برای بودن بجویند و بر این حس پوچی که در نوع اول ذکر شد فائق بیایند، بدون آن که از پای بیفتند.
نوع دوم. سیاستورزی عملگرا
این سیاست علاجیه میگوید اگر باید ایستاد ، اگر زندگی باید کرد و اگرمشکلات، ریشهای تر است؛ پس چه بهتر که به جای برهم زدن اوضاع، آن را تا میتوانیم قدری بهبود ببخشیم. بوروکراتها وتکنوکراتها معمولا این نوع منطق را دارند. آنها وارد مجموعههای مستقر قدرت میشوند تا بلکه این سیستمها را تعدیل واصلاح بکنند و طرح ترقی جامعه را به شیوۀ پلکانی پیش ببرند.
نمونه اش را در صدیق حضرت، استاد مدرسه عالى علوم سیاسى میبینیم که وارد سیستم قاجار شد و به اصلاحات مالیه و بودجه کوشید، مشروطه خواه و جزو نویسندگان قانون اساسی و تهیۀ ترتیبات حقوقی بود.
در دورۀ پهلوی نمونۀ این تیپ سیاستورزی، عیسی صدیق است که در بدنۀ اجرایی فرهنگ وآموزش کشور وارد شد، طرح تأسیس دانشگاه تهران را تدارک دید، در کابینههای مختلف کار کرد و تا سناتوری پیش رفت. وی اعتقاد داشت «بهترین راه از بین بردن معایب و نواقص و مفاسد این است که جوانان ما خود را به دانش و فضایل اخلاقی آراسته کنند، در زمرة زمامداران درآیند و اصلاحات لازم را به عمل آورند» چرا که «برهم خوردن امور به هرج ومرج بیشتر وفلاکت بیشتر مردم» میانجامد.
این نوع سیاستورزی معمولا در حد خُرد ومیانی بسیار کارامد مینماید وخیلیها با این راه منشأ خدمات ماندگاری برای آب و نان و آبادی و حتی عدالت وآزادی مردم شدند اما مشکلش آن است که چندان از عهدۀ اصلاح ضروری نهادها در سطح کلان بر نمی آمد و با این نقیصه چه بسا بسیاری از خدمات نیز با بن بست مواجه میشد.
گاهی همین بسنده کردن به سطح میانی، راه اصلاحات از بالا یا از درون را نافرجام میگذاشت و زمینه ساز تحولات انقلابی وبنیان برانداز میشد. کما اینکه بوروکراتها و تکنوکراتها به رغم تمام اقدامات خود، نتوانستند نظام پهلوی را به دلیل ماهیت خودکامۀ قدرت در آن، به اصلاحات اساسی پایدار متقاعد بکنند وعاقبت حاصل همۀ تلاشهای سطح میانی آنها که درجهت پیشرفت کشور مصروف میداشتند، یکباره برباد رفت.
نوع سوم. سیاستورزی مردمگرا
این سیاستورزی نیز از یکسو میکوشد با عمل سیاسی بر احساس پوچی(در نوع اول) غلبه بکند و از سوی دیگر پاسخی است به خُرده کاری ومیانه کاری ناکافی در نوع سیاستورزی عملگرا. درنتیجه نمی تواند به الگوی کارشناسی وکارگزاری سازگار قناعت بکند. حساسیت بیشتری به مفاسد و یکه سالاری نشان میدهد و برای مواجهه با قدرت استبدادی به مردم روی میآورد.
محمد مصدق، «ایده آل تایپِ» این نوع سیاستورزی است. این مرد شریف تاریخ ما خود را در میدانی میدید که اطرافش را قدرت استبدادی واذناب آن به علاوۀ انواع مطامع ومداخلات احاطه کرده بودند. حتی در پسِ پشت دعاوی بسیاری از گروهها ورجال ، چیزی جز بازی حذف حریف و آنگاه چنگ زدن به قدرت با هر قیمتی نمی دید. با این حس صمیمی بود که مصدق تکیه گاهی غیر از مردم در میدان سیاست نمی یافت.
احتمالا اما همین رویکرد به رغم تمام پاکیزگی اش سبب میشد واقع گرایی و عقلانیت سیاسی در این مشی، با ابهامات و دشواریهایی دست به گریبان بشود. نمونه اش را در جنبش بزرگ ملی شدن نفت، در امتناع از پیشنهادهای میانجیگرانه بانک جهانی به پشتگرمی مطالبات مردمی میبینیم ونیز در انحلال مجلس با این عنوان که هرجا مردم است، مجلس آنجاست! پوپولیسم، پاشنۀ آشیل سیاستورزی مردم گراست. این سیاستورزی، مستعد آن است که با موج پیش برود و از برآوردی واقع گرا دربارۀ وضعیت عقبۀ اجتماعی و زیر ساختها در نگاه دراز مدت زوایه بگیرد.
نوع چهارم. سیاستورزی ملاحظهگرا
این، اصیل ترین و غریب ترین نوع در فرهنگ سیاسی نامنظم و کوته اندیش ماست. صدیقی در جایگاه یک دانشگاهی نجیب و حسّاس به مسائل عمومی کشور، نمادی از آن است.
این نوع سیاستورزی به ریشهها ودشواریها نظر دارد اما میکوشد با تفکر خلاق و«عمل اجتماعی» از پوچی عبور بکند. علمورزی آکادمیک و نقد در حوزۀ عمومی را با «کار گِل اجرایی» در میآمیزد و به عمل گرایی ومیانه کاری نیز تقلیل نمی یابد. آزادی وعدالت برای مردم را صادقانه میخواهد اما مجذوب یا مقهور پوپولیسم نمی شود. وفادار به رهبران اصیل مردمی است اما بوقتش حقیقت را بالاتر از آنها مینشاند.
به سه نمونه از این سیاست ملاحظه گرا اشاره میشود. نخست در نهضت ملی که صدیقی، این صمیمی ترین یار وفادار مصدق، مواضعی مستقل دربرابر مصدق دارد. دوّم در دهه 40 و50 که صدیقی در آری گفتن به اصلاحات و «نه» فقط به دیکتاتوری، پیشقدم است. سوم در آستانۀ انقلاب 57 وگرماگرم شور عمومی است که صدیقی غریبانه و یک تنه برای مذاکرۀ اصولی با شاه به قصد تقلیل هزینههای ملی تغییرات پا پیش مینهد. نویسنده در جای دیگر از الگوی سیاستورزی صدیقی با مفهوم«آدمهای مرزی» بحث کرده است.[i]
این نوع کنشگران سیاست، از حصارسازمانها و ایدئولوژیها ودسته بندیها بیرون میآیند، در مرزها حرکت میکنند و منافع عمومی را درپای احساسات وهیجانات نمی ریزند و از «رفورم» آنگاه سخن میگویند که بی اعتبار ترین کلمه در فرهنگ جامعۀ سیاسی ما بود.
نتیجهگیری
در الگوی سیاستورزی سحابی، حصهای از رنگین کمان تجارب امر سیاسی در ایران معاصر، به قدر وُسع این مرد دیده میشود. سحابی تا حدی که توانست ریشهای نگاه کرد ونه تنها سیاست بلکه توسعۀ اقتصادی واجتماعی در همۀ ابعاد آن را در نظر آورد.
اما گویا بخت، یارش بود که مبتلا به دردهایی اصیل از نوع صادق هدایتی نشد، از آگاهیهای نجیبانه و پر رنج دامن بر چید، مسئلههای لاینحل را با توسل به جهش ایمان دور زد؛ احساس پوچی را با عمل خلاق انتقادی برای بهروزی مردمان رفع ورجوع کرد، از ایمانش امیدی اجتماعی برای برپایی عدالت ساخت و چندین دهه با همین امید وایمان ، کار کرد و نفَس کشید.
سحابی از سنت عمل گرایی نیز بی بهره نماند. به آرمانهای دور وگفتارهای کلی بسنده نکرد، حسب اقتضا وارد گود مدیریت شد و از برنامه سر در آورد. در عین حال به یک تکنوکرات یا بورکرات تقلیل نیافت و نقد وروشنگری اجتماعی را ادامه داد.
اما درتبار سحابی «راه مصدق» همچنان نقش غالب بسته است. هرچند به اندوختۀ تاریخی آزمونهای مابعد نهضت ملی وپس از انقلاب اسلامی نیز چندان بی اعتنا نیست. او را میبینیم در فاصلۀ خاکستری میان «سیاستورزی مردمگرا» و «سیاستورزی ملاحظهگرا» تقلا میکند. درحالی که اولی بر دومی همچنان سایه انداز است.
مصدق و صدیقی و طالقانی و بازرگان و سحابی بهانهای هستند تا نه تنها فضیلت را همچنان مهم تر از سیاست بنشانیم، بلکه یک بار دیگر بیندیشیم که آیا وقت آن نرسیده است سپهر سیاسی ما از قهرمانها وضد قهرمانها عبور بکند و راه خردورزی انتقادی را با رسم واقع اندیشی ژرفا نگر در عمل دراز مدت اجتماعی به محک بزند.
[1] mainstream
[i] https://farasatkhah.com/2011/12/article-1033/
دیدگاهتان را بنویسید