آرمیدن در ابهام عدم، در سرّ وجود….

Published at 11 سال ago

حسرت« یک لحظه مادر داشتن»[i]

مادرم رفت…..چه خاکی بکنم برسرخویش؟ من مسکین غریب…..

……………………………………………….

مادر! ای مرغ سبکبال، مرو!

……گفتم، امّا نپذیرفت ز من

رفت در دامن هستی، بغنود

خفت آرام، در «بَحت وجود»ی که از آن آمده بود

…..

بیست روزی است که در هجر تو می‌سوزم من

آتش درد فراقی که مپرس….

مادر! ای جاری پیوسته به دریا

ای موج شکوهی، در آمدن و رفتن، ای اوج

ای مهر اهورایی ِ نازل شده از ابر

ای راز محبت،،،،،، ای واژۀ عشق …..

تو کجایی مادر؟

منم این فرزند

این گم گشته به راه

مادرم بشنو

مادرم بنگر

من بی‌مادر ِ درمانده به راهی چه کنم؟

آرمیدی تو در ابهام عدم، سرّ وجود

بس قریب، لیک بدور

آشکارا، پنهان

وا رهیدی تو، اما

من در این بند تعیّن چه کنم؟

PDFlogo


[i]  این دلگفته را در استقبال از شعر مادر (فریدون مشیری) نوشتم با آهی برکشیده از ژرفای جان، آنگاه که امروز بیست روز پس از رحلت مادرم با درماندگی ناگزیری به بیمارستان عرفان برای دریافت آخرین مدارک پزشکی او رفتم. در طبقات و آسانسورهای بیمارستان وقتی هاله فاخر و با شکوه مادر سفر کرده خویش بر روی برانکاردها بار دیگر به میهمان خیال ماتم گرفته‌ام آمده بود، چنان قبض روح می‌شدم که مرگ نامعلوم آتی من احتمالا آسان‌تر از آن خواهد بود و چه می‌دانم….. شاید….. (مقصود فراستخواه،27  8  92)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *