و مرگ، پایان نیست…….

Published at 11 سال ago

مادرم همچنان استحقاق زیستن داشت. همه بحقیقت گواهی می‌دهیم که شور زندگی بعد از گذشتِ هشت ونیم دهه، هنوز در او باقی و پرفروغ بود و به اندک بهانه ای شعله می‌کشید وروشنی می‌بخشید. در این روزهای آخر بیمارستان عرفان نیز، دستمال کاغذی را که نماد پاکیزگی بی مثال مادرم بود و تنها اسراف او در زندگی بود، به اکراه از دستش برای رفع خستگی او می‌گرفتیم. مرتب می‌خواست چشمان رعنا وسر وصورت زیبایش تمیز وآراسته بماند. در بهترین اوقات خویش که به خلوت نماز و نیاز اختصاص می‌داد، آیینه ای نیز با او همراه بود تا در حوصله ای تماشایی، شاهد خاموش شانه ای باشد که درگیسوان سپیدی با غنج وناز تمام می‌خرامید.

مادر اصرارداشت تا رسم بودن در اینجا را با نیکویی وبرازش شایستۀ شأن انسانی به جای آورد. مادر می‌خواست همچنان از آمادگی فرزندان ونوادگان ونتیجه‌های خود وهمه اهل خانه برای زیستن، سان ببیند و اطمینان پیدا بکند؛ با یک دنیا امید وآرزو. هرکس در این صحنه هست تا نغمۀ خود بخواند و کارخود بکند، غیر از نغمه‌ها وکارهای دیگران. تنها صداست که می‌ماند. تنها ارزشهای عتیق و اصیل انسانی است که از این آمدنها، دویدنها ورفتنها برصحائف گشوده در اعماق هستی نقش می‌بندد. «رگ رگ است این آب شیرین واب شور. در خلایق می‌رود تا نفخ صور».

این ماه‌ها وهفته‌های آخر، زیبا ترین بیاتی‌های ترکی، تازه تازه از روزن خاطرات جوانی مادرم سر بر می‌آوردند و در بُهت شگفت انگیزما چنان بر زبان شیرینش جاری می‌شدند که گویا شاعران عاشقی مشرب آذربایجان، همینک آن را در فراق یار یا در هجر درد واشتیاق وآلام وآرزوهای انسانی سروده اند. بیاتی‌ها (بایاتیلار) مثال‌های عالی از ادبیات منظوم شفاهی ما هستند که احتمالا برای بارنخست، ایلات «بیات»، آنها را در کشاکش زندگی پرحوادث سرزمین و همنفس با طبیعت عزیز این آب وخاک، در اوزان سیلابیک هفت هجایی سروده اند و به ترنّم زندگی آورده  اند. بعدها این اشعار به فرهنگ عمومی مردم آذربایجان در طی سده‌های متمادی تبدیل شده است.

بایاتی‌های ترکی با دوبیتی‌های فارسی شباهت خانودگی دارند. قافیه سه مصرع اول ودوم وچهارم،  یکسان است. بیت اول، پایه ای معنایی به دست می‌دهد تا بیت دوم با آن، ذهن وجان مخاطب را با زیبا ترین تموجات فکر وخیال خود غافلگیر بکند. عشق، تحسّر و عمیق ترین غمخوارگی‌های بشری از جملۀ مضامینی هستند که باعنصری از رئالیسم و  آمیزه ای تلخ و شیرین در بیاتی‌های آذربایجان می‌جوشند و بالا پایین می‌شوند تا  گوشه ای از عمق جاری حیات مردمانی را بازنمایی بکند که در این دشتها وکوهپایه‌ها می‌زیستند. بیاتی‌ها نه تنها در ساز و آواز عاشقان( آشیقلار) بلکه در متن زندگی روزمرۀ فرهنگ فولکلور و در هرخانه ومحفلی، نغمه آشنای حیات بود.

طنین صدای مادر که در این اواخر به طور خاص با این بیاتی‌ها مترنم شده بود، در عمق وجودم به دلنوازترین ضرباهنگی باقی مانده است وروز وشب خصوصا وقتهای غروبی که به خانه برمی گردم، ترجیع وتکرار می‌شود: «فلکین داد الیننن، اولمادم شاد الیننن… (داد از دست فلک که از او شاد نشدیم…)»….«بیر آه چکدیم آهیم قالخدی هوایه، بیر اود دوشسون یار دولانان صحرایه…(آهی کشیدم که سر به آسمان آورد. از آه من، آتشی بر این بیابان بیفتد و صحرایی که زمانی یار در آن قدم می‌زد، یکسر بسوزد همچنان که من در فراق یار سوختم)،…..»….

اکنون غم غریب بی مادری، سخت برجان من سایه انداخته است. دلتنگی از هجران مادر، نفَسم را بریده است. دوستان! زبانم یارای سخن گفتن ندارد. دستانم از نوشتن در می‌مانند. بیش از این، آن هم بعد از ده روز وداع با مادر، حقیقتا قادر به نوشتن وگفتن وحرف زدن درباره مادر نیستم. من از جرعه‌های گوارای نگاه مادرم سیراب نشده ام. من  بی مادر شده ام. اما مرگ، پایان مادر نیست. مادران در ما و در فرزندان ما ادامه دارند. مادران در بهترین مکان خاطرات مان، پرشکوه ترین روایت زندگی هستند که از سینه‌ها تا سینه‌ها باقی می‌مانند. مادران سبکبال ترین موجودات شریفی هستند که یکباره پر می‌کشند ومی روند، بی آنکه ما را از عزم رفتن خود خبر بکنند. بدرود مادرم……

مقصود فراستخواه / آبانماه 92

 

PDFlogo

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *