این یادداشت خصوصی را به تمام دوستان فیس بوکیام تقدیم میکنم که در این یکی دو روز از سر بزرگواری به من اظهار لطف فرمودند
مقصود فراستخواه – 14 اردیبهشت 94
در آدمی، ظرفیت آغاز هست
در خاک، در درخت و در طبیعت نیز ظرفیت آغاز هست، چنانکه در بهاران به چشم میبینیم. اردیبهشت است وهنوز حسّ بهار در ما باقی است. زمین دوباره آغاز به نفس کشیدن میکند، گیاه از نو جوانه میزند، درخت تازه میشود. دوری دیگر در میگیرد. بذرها دوباره به خود میجنبند، سر برمی آورند و رشد ورویش از سر میگیرند. تو گویی این خاک، پایان یافته بود و اکنون دوباره شروع میکند. مرغان باز میخوانند و شور وشیدایی مینمایند. اگر ما بودیم و فقط یک سال، و هیچ بهاری را بعد از زمستان هنوز ندیده بودیم، به یقین میگفتیم زمستان، پایان نسیم است و پایان روییدن است. اما بارها به تجربه میبینیم، زمستان پایان نیست. جنب وجوش تجدید میشود. تغییر، شاید ثابت ترین قاعده در این عالم است. هرپایانی در آن سوی نهفته خود جای پایی از آغاز دارد. موانع راه گاهی بهترین بهانهها برای آغاز میشوند.
ظرفیت آغاز در سرشت وجود نقش بسته است و هرچه حظّ چیزی از هستی بیشتر میشود، امکانهای آغاز کردن و نوزایی وبازآفرینی نیز فزونی میگیرد. طبیعت اشیا حسَب انرژیهای نهفتۀ خویش، تجدید میشوند و دوباره آغاز مییابند. دگرگونی و دگردیسی گیاه وحیوان وآغاز مجدد دشت ودمن و بلبلان به نیروی پنهان غریزه است. مرغابیهای مهاجر در هر زمستان، مهاجرتی به مسافت چندین صد کیلومتر از سیبری آغاز میکنند وبه مناطق گرمسیری در خوزستان ایران میآیند. امادر انسان، همه چیز موکول به این است که از ذهن سر بزند. انسانها با حسّها وعقول خویش، با صورتهای متنوع خیال، با استدلال و آزمون، با تفکر واکتشاف وبا جستجوهای مشترک و رضایتبخش است که میتوانند از نو شروع میکنند وچنین است که بشریت دوباره از سر میگیرد. زندگی جاری است.
در ما ظرفیت آغاز هست. آغاز فهمی تازه از خود، نگاهی تازه به خود، به دیگری، به هستی وبه کائنات. در ما ظرفیت آغاز هست، آغاز طرحی نو از زیستن. آغاز اقدامی تازه برای زندگی. در ما ظرفیت آغاز هست، آغاز پرسشی تازه، یا پاسخی جدید به سؤالهای قدیم ویا راه حلی متفاوت برای مسائل خویش. گویا ما هر بار از نو به دنیا میآییم و آغازی تر وتازه تجربه میکنیم. همیشه آغازها با یک واقعه روی میدهند: یک پارۀ آگاهی، یک بارقۀ عشق، جنبیدن حسّی، دست به گریبان شدن با تنش مشکلی، طنین معنایی، مناقشه ای، نقدی، گفتگویی، اشارتی، دیداری، کرشمه ای، به هم رسیدنی، با هم بودنی……
ذرات در بدنهای پدران ومادران به روال عادی روزگار میگذراندند اما رویدادی آنها را به جنب وجوش تازه برانگیخت و شروعی شد و قصه پیدایی ما درگرفت. آغاز یافتیم و آمدیم اما نه یکبار. بلکه با هر نگاه مهربان مادر، دوباره حسّ آغاز پیدا میکردیم، با حرفها وحکمتها و داستانهایی که برای ما میگفتند در عالم کودکی خویش، باز چندین وچند شروع مجدد داشتیم. هر «یکی بود یکی نبود» برای ما آغاز رؤیایی تازه بود. با زمزمه محبت درس معلمی آغاز میشدیم. با دیدن چیزی و کسی، با شنیدن وخواندن و با ارتباطهای مؤثر نافذی، دوری جدید شروع میکردیم. گنجشکها را دیدم که بارها تکه پارههای پر و پنبه از منقارشان میافتاد، دوباره از سر میگرفتند و سرانجام آشیانه میساختند. دانشجویانی را دیدم که در میانه راه آغاز کردند وتا به کجاها رسیدند، دوستان بسیاری داشتم که میگفتند نمیشود اما آغاز کردند و شد. ملتهایی را خواندم که با محدودیتهای فراوان آغاز کردند و خود را از نو آفریدند.
من اولین بار که ماهی سیاه کوچولو را خواندم، حقیقتا آغاز یافتم. دانش آموزی بودم و «ذرّۀ بی انتها» در من حسّ شروعی دیگر برانگیخت. متفکران ودانشمندان ومنتقدان هرچند یک بار دیدگان کم سوی مرا با افقی جدید آشنا میکردند واین چه آغاز باشکوهی بود. در کانت خواندم که دلیری دانستن داشته باش و بر محدودیتهای فاهمه خویش واقف شو و من با خود فهمی تازه ای آغاز شدم. عارفان و صالحان وسالکان، گاه گدار تکه ای کوچک از معانی تر وتازه در دل بی تاب من میافکندند و غوغایی در میانداختند، وه چه تازه میشد این من غبار گرفتۀ زمین وزمان. این چنین بود که گویا همه چیز وجهان من واجتماع من وخود من مجددا آغاز میشد بدون اینکه آن قبلیها بکلی ویران شود! حس آغاز واسطورۀ آغاز با من بود تا به امروز….
آغاز یعنی صبحی تازه از خواب بیدار شدن و معنایی نو برای بودن خویش در دل پروراندن. آغاز یعنی جای پاهایی تازه در وجود خویش یافتن، نیروهای نهفته در خود سراغ گرفتن، امکانهای بیکران هستی را فراخواندن و آنها را به ذهن وبدن ومناسبات خویش گسیل داشتن. آغاز یعنی آنگاه که عادتی را ترک میگویی و فعالیت سازنده ای را جایگزین آن میکنی، آغاز یعنی لذتهای تازه ای را مزه مزه میکنی واز لذتهای حقیری رها میشوی. آغاز یعنی ایده ای پدید آوردن و هدفی جدید نشانه گرفتن، راههای نرفته ای سپردن و غمخوار کسی شدن. آغاز یعنی خطر کردن، در ابهامی غوطه خوردن و افقی گشودن. آغاز یعنی در پی آواز حقیقتی دویدن، به تجربه ای تازه دست زدن و ابتکاری به خرج دادن.
آغاز یعنی پیشی گرفتن در ارتباط مؤثری با دوستی وهمسایه ای، یعنی شیوه ای بهتر برای کار با دیگران یافتن، فکر بکری تدارک دیدن، نظریه ای تازه برای توضیح مسألههای هزارتوی زندگی آفریدن، ابزار بهتری ساختن و طرحی نو در انداختن. آغاز یعنی دور تازه ای از سلوک، عزیمتی جدید برای زیستن و تراویدن امیدی از ذات اصیل خویش. آغاز یعنی عزم واقدام مشترکی برای تغییر یک نظم ناکارامد، برای تحول اجتماعی، برای توسعه، برای رهایی. اینها همه امکانهای بیکرانی است که در آدمی برای آغاز هست ودر تمدن وتاریخ بشر هست.
سلام ودرود
بسیار عالی بود لذت بردم واقعا ممنون که انقدر زیبا مینویسید استاد