مرگ فصلی از داستان زندگی است…..
ما کمتر این فصل از داستان را از زبان کسانی شنیده ایم که مرگ را شخصا تجربه کرده اند. جز آنچه بندرت و غالبا مبهم ومستعار در خوابهای مان، از رفتگان خویش میشنویم یا آنچه در مکاشفات عارفان و کتابهای رسولان میخوانیم.
پس اگر چنین است مرگ فصلی از داستان زندگی است که ما هیچگاه از راویان اصلی نشنیده ایم وبیشتر، روایت وحدیث نفس ماهایی است که هنوز خود، این فصل از حیات را ندیده ایم ونمی دانیم او چیست.
برای همین است روایت مرگ، غالبا مجعول است. برساختۀ افکار وآرزوها وعواطف ماست ومعمولا لبریز از غم و جدایی و حسرت و…..
ای کاش مادران و پدران و مردگان ما میآمدند اما نه در خواب. چنانکه میشد بدن آنها را در آغوش بکشیم واز آنها سؤال کنیم در لحظه مردن جز رنج ودرد دیگر چهها دیدند؟ چه احوالی تجربه کردند، چه حسی داشتند ، برآنها چه گذشت و کجا رفتند؟
………………………….
…………….
….
برای سه دوست عزیزم لیلا، سینا و زکریا که این روزها غم بی مادری شان را میاندیشم وحس میکنم
م-فراستخواه
تیرماه نود و چهار
درباره مرگ در این وبلاگ:
- غمنامهای برای مادر
- از چلّهای که گذشت…
- و مرگ، پایان نیست…….
- گورستان
- هستی و نیستی
- و مرگ، ترجیعبند یک ترانه شد….
دیدگاهتان را بنویسید