ساعت پنج ونیم صبح زودِ امروز 27-1-1401 از منزل بیرون می زدم که پسرجوان و برومند همسایه را دیدم: سر باندپیچی شده، بیست وچند بخیه خورده و مضطرب.
-…جان من چه شده؟
-شب در جایی میهمان بودیم برگشتنی، پارکینگ؛ وسط دعوایی واقع شدیم ناخواسته. در دستانشان قمه ها و انواع آلات قتاله وباقی داستان دردناک…
این گوشه ای از حوادث شرّ مکررِ شبانه روزی است در پیرامون مان.
سیستمهای رسمی سیاستی ومدیریتی کشور بشدت ناکارامدند. سازمان اجتماعی ومدنی وفرهنگی شهرهایمان را نیز طی چند دهه تضعیف کرده ایم، تعادل هنجارین یک فرهنگ را برهم زده ایم …..
در دفاع از این جامعه چه باید بکنیم؟
تکیه گاه این مردم کجاست؟ تاب آوری چگونه وتا کی؟ برخی میگویند دفاع شخصی یادبگیریم. خرید و نگهداری سلاحهای سرد وگرم مدتهاست که شیوع پیدا کرده و مابقی چاره جویی های یک مردم از سر لاعلاجی…
اما اینها همه که بستن اسب در پشت گاری است.
در چرخۀ معیوبِ «شروران وقربانیان» چه کسانی و کجا به این نسل بی پناه بیاموزند که چطور یادبگیرند، چگونه حلِّ این مسائل بکنند، چه مهارتهای پیشرفتۀ زندگی لازم دارند برای سازگاری خلاق با چنین اوضاع و تنوعاتِ هوشمندی در این شرایط!.. بی پناه، ماها
دیدگاهتان را بنویسید