گفتوگوی «شرق» با مقصود فراستخواه درباره نسبت ایرانیان با اعتراض و کنشگری در پسااعتراض
15 آبان 1402، صفحه سیاسی
- جامعه را به حال خودش بگذاریم افراد با یکدیگر زندگی میکنند.
- حقطلبی از مقولاتی است که از دید مقصود فراستخواه ما نگاهی آماتور به آن داریم.
- جای خالی نهادهای مدنی که دید فنی به جنبشهای اجتماعی و مفهوم حقطلبی را امکانپذیر کنند، از نکات مهمی است که جامعهشناسان معاصر ایران بر آن تأکید دارند.
- همچنین تأکید دارند که اگر صدای جامعه شنیده نشود، شرایط مستعد اعتراض است.
زهرانی: اگر بخواهید نگاهی تاریخی به اعتراضات در ایران داشته باشید، فضای اعتراضی را که جامعه ایران در تابستان 1401 تجربه کرد، چطور تحلیل میکنید؟
فراستخواه : جامعه ایران از حدود 200 سال پیش تاکنون ؛ جامعه ای پرتبوتاب و طالب آزادی، ترقی، تحول و تجدد بوده است… در موقعیتی که شبیه به چهارراه فرهنگی ، تجربه معاصربودن، تقلای آزادی داشت. جامعه ما تقلای تجدد و خردگرایی داشت و در تبوتاب تحول بود… جامعه ایران در صد سال گذشته، وارد جنبش نوسازی شده است و از داخل آن دولت مدرنیزاسیون به وجود آمده که دولت پهلوی بود و این دولت شکست خورده است. این مفهومی است که جامعهشناسانی مثل اینگلهارت به آن پرداختند…غرور نفتی که حاصل درآمدهای نفتی بود، نوعی خودکامگی در دولت مدرنیزاسیون به وجود آورد که باعث شد مقدار زیادی به جامعه، مطالبات اجتماعی و جامعه مدنی بیاعتنا شود… یک نوع تمرکز و خودکامگی در دولت و بوروکراسی دولتی به وجود آورد. یکی دیگر از عوامل شکست دولتهای مدرنیزاسیون، «فساد» بود.
عامل سوم این بود که «رشد به صورت متوازن در جامعه توزیع نشد»….نتیجه همه اینها «انقلاب» شد. دولت مدرنیزاسیون نهادهای مدنی را تضعیف کرده بود. جبهه ملی، فکر ملی، گروههای ترقیخواه اجتماعی و همه اینها را تضعیف کرده بود. بهنوعی قلعوقمع، محدود و سرکوب شده بود. در نتیجه تنها فرصتی که فراهم آمد، اسلام سیاسی وایدئولوژی مذهبی آلترناتیو وضعیت موجود شد. درواقع در جامعه اعتراض وجود داشت و تفکر اسلام سیاسی این اعتراض را مدیریت کرد. فکر اسلام سیاسی بود که این نتیجهاش «دولت بعد از انقلاب» شد.
زهرانی: با وجود رخداد انقلاب اما اعتراضات پساانقلاب متوقف نشد و ادامه پیدا کرد. آیا تداوم همان عوامل باعث تداوم اعتراضات شد؟
فراستخواه : در بعد از انقلاب، ما مسائلی داشتیم که انحصارطلبی یکی از آنها بود؛ با گردش قدرت آزادمنشانه مقابله کردند. بخشهای بزرگی از گروههای اجتماعی و نهادهای مدنی دیگر نتوانستند بعد از پیروزی انقلاب در قدرت مشارکت کنند. بنابراین جامعه سیاسی ایران از اینجا زخمی شد. یک نوع تروما و ذهن زخمی در اندیشه سیاسی، جامعه سیاسی و جامعه مدنی ایران به وجود آمد. یک نوع شقاق و شکاف میان ملت و دولت سر باز کرد. مسئله دیگر این بود که نوعی ایدئولوژی خشونتآمیز افراطی به وجود آمد که مثلا با اسیدپاشی از همان اول انقلاب، آتشزدن کتابها و کتابفروشیها و حتی آزار هنرمندان و مهاجرت آنها در نتیجه این آزارها، محدودیت برای موسیقی، هنر، فیلم، فرهنگ و… خودش را نشان داد. اساسا دولت خودش متولی فرهنگ شد و یک نگاه ایدئولوژیک بر فرهنگ، دانشگاه و… غالب شد. در انقلاب فرهنگی، دانشگاهها تعطیل شد؛ یعنی علم، هنر، فرهنگ، اندیشه و عرصه مدنی، همه محدود به یک ایدئولوژی با روایتی خاص شدند.
زهرانی: پس شما شروع ترومای جمعی برای ایرانیان را از از دهه 60 میدانید. به نظر شما جامعه ایران چه نوع مواجههای با این وضعیت داشته است؟
فراستخواه : بله؛ بعد از انقلاب و از دهه 60 این تروما شروع شد .مثلا تنوع اقوام در فرهنگ ایرانی و زبانهای مختلف نادیده گرفته شد. اختیارات محلی آنها را برای اداره کشور نادیده میگرفت. عقلایی مثل آقای طالقانی، بازرگان و… خیلی تلاش کردند که گفتوگو صورت بگیرد، آشتی بشود، اختیارات آنها به رسمیت شناخته شود، ولی نشد. همینطور بی توجهی سیستماتیک به هنرمندان، بخشهای مختلف جامعه اعم از جوانها، سبک زندگی گروههای اجتماعی مختلف، دانشمندان و دانشگاهیان …. با همه این مصائب گروههای اجتماعی مختلف در ایران …بر اساس ویژگیها/خصیصههای تاریخی خودشان، نوعی سازگاری در پیش گرفتند. ..مثلا دختران به این نتیجه رسیدند که بیایند و درس بخوانند. …
همچنین مردم اگر دیدند در انتخاباتی میتوانند بخشهایی از حاکمیت را که عقلگراتر یا پراگماتتر یا یک مقدار واقعگراتر است، انتخاب کنند، در آن انتخابات شرکت میکردند. … تاحداقل از درون همین حکومت، گروهی را انتخاب کنند بلکه آنها بتوانند حقوق اجتماعی، حقوق شهروندان و مطالبات فروخورده اجتماعی و مطالبات تأمیننشده سالهای گذشته را دنبال کنند. …اما چون از این طریق هم در حد رضایتبخش نتوانستند مطالبات خود را به دست بیاورند در کنار روح سازگارشان، خصیصه اعتراضی نیز از خود نشان دادند : در ایران نوعی نارضایتی تاریخی هم وجود دارد.
زهرانی: اما آیا این خصیصه اعتراضی با خصیصه سازگاری در روحیه ایرانی در تضاد نیست؟
فراستخواه : ایران یک ناسازه است. جامعه ایران یک وضعیت پارادوکسیال دارد چون تاریخ آن طولانی و پیچیده بوده است. …«خصیصه اعتراضی» جامعه را به راحتی میبینیم. مثلا آببازی دخترها و پسرها در پارک … و جنبش سبک زندگی … در حقیقت چون با جنبش سبک زندگی سازگار برخورد میشده به یک اعتراض و جنبش مدنی تبدیل شده است. از این جهت میشود ترکیب هایی از روح سازگار و خصیصه اعتراضی را دید. مسئله مهم دیگر جرم بحرانی در ایران است. صفات جمعیتی ایران تغییر پیدا کرده است… ملت در چهار دهه این مقدار تغییرات داشته است.
زهرانی: علت این سرعت چه بود و آیا باید الزاما این سرعت را آسیبیزا تلقی کرد؟
فراستخواه : جامعه ایرانی یکباره به دنیای تغییرات پرتاب شده بود و گروههای اجتماعی جدید به وجود آمدند. زنان و جوانان به عرصه آمدند. همچنین تحولات نسلی و نیز یکی از مهمترین آنها، اینترنت … موج شهرنشینی، ارتباطات و ظهور گروههای جدید اجتماعی، نسلی، جنسیتی و… جامعه را به یک چگالی/ جرم رسانده که الان به جرم بحرانی (Critical Mass) تبدیل شده، به این دلیل که سیستم با این صفات جمعیتی آشنا نیست. یک ایدئولوژی آن هم با صورت بندی مذهبی در تصاحب دولت است که رابطه او را با جهان واقع مخدوش میکند. … ایدئولوژی صدایش بلند است و دعوی انسجام دارد.
ایدئولوژی رابطه ما را با شواهد رئال و دنیای رئال مخدوش می کند … این امر باعث میشود سیستمهای رسمی حکمرانی و سیاستگذاری به ویژه آنها که رانتها و امتیازات و انحصاراتی پشتشان وجود دارد با جهان زندگی ناهمزمان میشوند. جهان زندگی میخواهد جلو برود و با توجه به ویژگیهای جمعیتی تغییر کند ولی سیستم متناسب با آن سیاستگذاری نمیکند و میخواهد این جهان زندگی را کولونایز و مستعمره و از آن خودش کند. …
سیستم انواع و اقسام محدودیتها و نگاههای امنیتی نسبت به شما اعمال میکند. همچنین محدودیتهای مختلف سیاسی و بوروکراتیک مقرر میکند و اصلا برای بخشی از گروهها امکان این مشارکتها را از بین میبرد؛ درنتیجه شما یک تغییرات جمعیتی دارید که پروتکلی برای مشارکت ندارد. میخواهد صدا داشته باشد، زبانبخشی به آن صورت نمیگیرد. میخواهد مشارکت کند، چارچوبها و پروتکلهای قانونی و حقوقی مؤثری برای مشارکتش وجود ندارد. میخواهد یک طور دیگر زندگی کند، به رسمیت شناخته نمیشود و یکباره با سیاستهای ناهمزمان و بیاعتنا به جهان زندگی از سوی سیستم مواجه میشود. جهان زندگی را مستعمره میکند؛ یعنی نه اینکه فقط کاری به این جهان زندگی ندارد و ناهمزمان است بلکه اصلا آن را نمیفهمد.
سیستمهای رسمی ایران از نظر سنی از میانگین سنی جامعه بالاتر است. این سیستم به دلیل ایدئولوژی و همین میانگین سنی از جامعه فاصله دارد و در همین شرایط هم جامعه را به صورت رادیکال مستعمره و کلونایز میکند. برای این ادعا سه مثال دم دستی عبارتند از:
اول نظارت استصوابی است. نظارت استصوابی به بلوغ مدنی و سیاسی جامعه توجه نمیکند و این پیام را به شهروندان میدهد که شما استحقاق انتخاب ندارید. میگویند ما اول باید افراد را بررسی کنیم. یک مستعمرهسازی جهان زندگی در این سیستم وجود دارد.
مثال دیگر «گشت ارشاد» است. سالها در محیطهایی رسمی، دانشگاهی و در پنلهای مختلف بحث میکردیم که گشت ارشاد هیچگونه وجاهت معرفتی، اجتماعی، سیاسی، مدیریتی و حقوقی ندارد. گشت ارشاد، عزت نفس شهروند ایرانی را تضعیف میکند. … وقتی عزت نفس انسانها پایمال شود، رفتارها در زندگی، با فرزندان، نسبت به محیط زیست، در شهر و به طور کلی جامعه چگونه خواهد بود؟ شاید محترمانهترین رفتار «مهاجرت» است. نتیجه این برخوردها از نگاه جامعهشناسی، بیگانهشدن محض با سیستمهای اجتماعی، فرسایش سرمایههای اجتماعی، اعتماد، اعتماد به دولت و نظامات حقوقی، شکاف دولت-ملت و… خواهد بود. اینترنت و وضعیت آن هم مثال بعدی است. اینترنت و قفل و بستها به آن که البته تنها یک مثال است …
زهرانی: در جریان بحرانها و ناکارآمدیهایی که به آن اشاره کردید، به کنشگری اعتراضی میرسیم. ..
فراستخواه : در جوامعی که هنوز هوش در ساختارها تعبیه نشده و سیستمهای اجرایی گاه نهتنها هوشمند نیستند؛ بلکه کودن نیز هستند، در این سیستمها ما به انسانهای هوشمند بیشتری نیاز داریم. اینجاست که کنشگری و عمل هوشمندانه مهم میشود.
تاریخ هم به ما نشان میدهد که کنشگران هوشمند در تاریخ ایران چقدر مؤثر بودهاند و چه ابتکاراتی داشتند. این نوآوریها بخشی از بنبستهای اجتماعی را میگشود وگرنه گرفتار سیکل تمرکزگرایی و خشونت می شود. تا زمانی که در ایران مشارکت کم است، گزارشدهی به جامعه وجود ندارد، گردش قدرت وجود ندارد و… جامعه آبستن سیکل حوادث است و این میتواند جامعه را تبدیل به یک جامعه خطر بکند؛ جامعهای در تعلیق و در خطر. در این شرایط جامعه آبستن شکلهایی از خشونت است که میتواند تمامیت ارضی و کل زندگی را تارومار کند و حتی به سطح خودویرانگری برسد. این یکی از ترسهایی است که ما درباره جامعه امروز داریم.
با وجود این همچنان یک از ویژگیهایی که پیشتر ذکر کردم، سازگاری ایرانی بود. مردم ایران در طول تاریخ به دلیل افتوخیزهای تاریخی به این نتیجه رسیدهاند که باید مقداری هوشمندانه عمل کنند. ایرانیها به دلیل حافظه فرهنگی و تجربه تاریخیشان یاد گرفتهاند که وسیعتر فکر کنند. اگر از این راه نشد، به راه دیگری بروند و این نشانه وسعت صور خیال در ایران است. کنشگران ایرانی گاهی میدیدند که هزینه کنشگریهای مدنی خیلی بالاست، در نتیجه با آن صور خیال وسیع، شکلهای دیگری از کنش را داشتند.
یکی از انواع این کنشها، کنش مرزی است؛ یعنی بین ایوان جامعه و دیوان دولت تردد میکنند؛ بهعنوان مثال ما تصمیم میگیریم که یک انجیاو برای کودکان کار داشته باشیم؛ اما برای پیشبرد امور باید با نهادهای رسمی مرتبط مثل وزارت کار و مدیران و کارشناسان آن هم تعامل داشته باشیم تا شاید بتوانیم تغییراتی در برخی آییننامهها و مقررات ایجاد کنیم تا شرایط کودکان کار را دستخوش تغییر کند و این کودکان از کودکان کار تبدیل شوند به کودکانی که کودکی کنند و حقوق اجتماعیشان تأمین شود. …از سوی دیگر جامعه تحصیلکرده است، زبان علمی دارد و متوجه است که این روزها زبان ایدئولوژیک کار نمیکند. …
جامعه تغییر پیدا کرده و میزان تحصیلات بالا رفته، جامعه به درون دولت در قالب کارشناسان و مدیران پایه چکه میکند. در نتیجه دولت بخشهایی دارد که نمیتواند حتی آنها را مدیریت کند؛ چون آنها جزوی از جامعه اند و زبان علمی نه ایدئولوژیک وفکرهای علمی دارند و با جامعه کار میکنند.
حالا هرچه این این ظرفیت ها وفضاهای مرزی وعملکردهای مرزی پس زده شوند و ناکام بمانند روح اعتراضی شدت وتراکم وانقباض بیشتری پیدا می کند. مثلا جامعه در مقابل گشت ارشاد، در مقابل بیاحترامی یک پلیس یا شبهپلیس به خودش اعتراض مدنی میکند. اتفاقی فاجعه بار که برای دختری از لایههای پایین طبقه متوسط و غیرتهرانی رخ میدهد، اعتراضی شکل میگیرد و مشکلات فروخورده اجتماعی سر باز میکند. …از سوی دیگر باید فراموش نکنیم که جامعه ایران «دو کوهانه» است. جامعه ما جامعه دوقطبی است؛ بخشی از جامعه تحول خواه ومتکثرند اما بخشی نیز همچنان حامل آن دین تاریخی هستند. مناسکگرا هم هستند و برایشان زیارت، مناسک و و… یک هویت، ذوق، ذائقه، احساس و عقیده و باور است. یا همسو با مذهب وایدئولوژی رسمی هستند اینها نیزبخشی از جامعه هستند.
خوشبختانه در متن جامعه این دوبخش می توانند راحت با هم زندگی صلح آمیزوآزادمنشانه داشته باشند. مردمان مذهبی با کسانی که شکل دیگری زندگی میکنند، کنار هم وقت میگذرانند، روابط و رفتوآمد دارند حتی در خانوادهها و میهمانی ها شاهد این تکثر هستیم. دانشجویان با سبک زندگی مذهبی با دانشجویان با سبک زندگی دیگر با یکدیگر در دانشگاه تعامل و معاشرت دارند و با هم واقعا زندگی میکنند. بنابراین اگر جامعه را به حال خودشان بگذاریم، افراد با یکدیگر زندگی میکنند. به نظر من در جامعه ایرانی بلوغی وجود دارد که میتواند توسعه پیدا کند و مثلا روسرینداشتن کسی، اهانت به کسانی تلقی نشود که روسری دارند. بهطور کلی در جامعه ایران استعداد خوگرفتن به زیست متکثر وجود دارد، ولی متأسفانه سیستمهای رسمی میخواهند از این دوکوهانگی جامعه استفاده نادرست کنند. در چنین جامعهای، به هوشمندی مدنی و اعتراضات هوشمندانه و بهبلوغرسیده نیاز داریم…
زهرانی: پس این ارتباط آدمها با یکدیگر با انواع تفکر را نوعی کنشگری مؤثر در دوران پسااعتراض میدانید؟
فراستخواه : مثلا کنش گفتوگویی؛ اینکه من بتوانم درمیانبودگی را احساس کنم. … حقیقت در میان است. این درمیانبودگی حقیقت، نوعی بلوغ کنشگری و بلوغ عاملیت است. از آن چه درمیآید؟ گفتوگو. گفتوگو یعنی دموکراسی. گفتوگو یعنی زندگی صلحآمیز با یکدیگر. مثلا من که در تهران زندگی میکنم، بهعنوان یک معلم در تهران، کردستان یا بلوچستان و موقعیتهای زندگی آنها و حقشان را برای اختیارات محلی درک کنم. مثال دیگرش این است که یک هوشمندی در کنشگران به وجود بیاید که احساس کنند با بخشهایی از دولت هم میشود گفتوگو کرد…
(وگرنه)جامعه آبستن اعتراض است. تا زمانی که سیستم صدای جامعه را نشنود و با بخشهای تحولخواه اجتماعی ارتباط رضایتبخشی نگیرد، مستعد اتفاقات مختلف است. پس این جامعه، جامعه خطر و آبستن انواع نااطمینانیهاست. با توجه به اینکه هوشمندی در ساختارهای اجرایی سیاستگذار کم است، ما باید روی هوشمندی عاملان و کارگاههای اجتماعی، کارگاههای شهری، نهادهای مدنی و… حساب کنیم. ما شهروندان باید سازمان اجتماعی و سازمانهای مدنی توسعهیافته داشته باشیم که در آن سازمانهای مدنی بنشینیم با هم و به صورتهای کنش مؤثرتری فکر کنیم که هم پیامدهای خشونتآمیز نداشته باشد و هم ما کمتر ضرر ببینیم.
زهرانی: احتمالا برای کسانی که صحبتهای شما را میخوانند یا میشنوند این پرسش ایجاد میشود که وقتی مسیرهای گفتوگو به انحای مختلف بسته است، مسیر شکلگیری نهاد اجتماعی و مدنی اگر بسته نباشد، اما با مصائب و مشکلات جدی مواجه است و مسیر اعتراض خیابانی هم بسته است یا شاید تاکنون نتیجهبخش نبوده، با احتساب این موارد، چه راهکاری برای شهروند مستأصل امروزپیشنهاد میدهید؟
فراستخواه : به نظر من جامعه ایران را در کلانالگوی امکان، بهتر میشود توضیح داد، نه در سرمشق فقدان. در سرمشق فقدان مدام می گوییم که ما دولت پاسخگو نداریم، جامعه مدنی نداریم، قوانین حمایتگر شهروند نداریم، حقوق شهروندی نداریم و… . همه اینها یعنی نظریه عقبماندگی، یعنی هیچ راهی وجود نداره جز آنچه شکلها و سیکلهای تازهای از خشونت را ایجاد خواهد کرد.
اما در پارادایم امکان متوجه می شویم که در دل محدودیتها هم میشود امکانهایی پیدا کرد. همهمان که نمیتوانیم مهاجرت کنیم. اینجا اقامت فعال لازم است. لازمه اقامت فعال این است که به شکل خاصی از عمل متحجر و متصلب نشویم، بلکه اعمالمان را به اشکال و صورتهای مختلف دنبال کنیم. ما در 10 سال گذشته مفهوم نخبگان معمولی را داشتیم. ما در ایران و در کنار نخبگان سنوسالدار که عمدتا شکست خورده و از همراهی با جامعه درماندهاند، نخبگان معمولی را داریم که خیلی خلاق اند.
زهرانی: شما از دو پارادایم «امکان» و «فقدان» صحبت کردید. به نظر میرسد که نسل جدید در پارادایم «فقدان» است و نسل قدیمیتر و شاید حتی قشر نخبه ما در پارادایم «امکان» به سر میبرد. این فاصله چطور قابل حلوفصل است؟
فراستخواه : متأسفانه بسیاری از نخبگان ما هم در پارادایم فقدان هستند، منتها گاهی به روی خودشان نمیآورند. پارادایم فقدان بخش بزرگی از جامعه ما -چه نسل قبلی و چه نسل جدید- را بهطور پنهان با یک نوع استیصال اجتماعی و یک ترومای جمعی سوق می داد. به نظر من پارادایم امکان ، الگویی از اندیشیدن وزیستن وعمل کردن است که همه ما نیاز داریم؛ چه نسلهای جدید و چه نسلهای خسته قبل.
زهرانی: این شکاف چطور قابل حل است؟ اساسا باید به فکر این حلوفصل بود یا نه؟
فراستخواه : جوامعی موفق در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین توانستند با پارادایم امکان مسیر توسعهیافتگی، تحولات و مطالبات خودشان را مؤثرتر دنبال کنند و از راههایی که نتیجهبخشتر است، بر اساس هزینه و فایده عمل کنند. یعنی یک نوع آزادیخواهی عقلانی و عقلانیت و هوشمندی و نگاه حرفهای در جنبش مدنی.
متأسفانه ما نگاه پروفشنال و نگاه فنی و تکنیکی به جنبش اجتماعی نداریم. آماتور هستیم و نگاه آماتور به حقطلبی داریم. حق هم داریم. بهدنبال حقوقمان هستیم ولی نه با قابلیت های فنی واجرایی و حرفهای کافی. در کنش و تحول خواهی، و پی جویی مطالبات جامعه به اندازۀ کافی حرفه ای نیستیم.
دیدگاهتان را بنویسید