گفتوگوی پیام افشاردوست با مقصود فراستخواه در نشست عمومی گروه جامعهشناسی معرفت

۲۵ شهریور ۱۴۰۴ در گفتوگو درباره پشت پرده آگاهی این پرسش از دکتر فراستخواه مطرح شد:
- «منظور او از عسرت معرفت چیست و چه عواملی ساخت اجتماعی معرفت در ایران را با مانع مواجه کردهاند؟«
- او معتقد بود در یک قرن اخیر زبان اجتماعی ما آرمانشهری، خطابهای و جدلی شده است. از دل این وضعیت ایدئولوژیهایی سربرآورده که ایرانِ ما را ویران کرده.
- شما هم فکر میکنید در پی مدینهفاضله بودن نتیجه عکس داده است؟
- اما او بر این باور است که تکامل به مغز ما امکان معرفتورزی را میدهد و نهاتیاً ما خواهیم توانست دنیایی بهتر برای خود بسازیم.
- این استدلال او برای شما امیدبخش است؟
- او سه شرط برای امکان ساخت اجتماعی معرفت برشمرد: تولد و توسعه فرد فاعل و شناسا، توسعه اجتماعات معرفتی و تفسیری و ایجاد حوزه عمومی آزاد برای گفتوگو.
- فکر میکنید چرا تاکنون این شروط محقق نشده؟ یا شاید هم به میزانی شده؟!
- فراستخواه از فلسفه ثنویت ایرانی سخن گفت و اینکه همیشه خیر و شر، اهورا و اهریمن هردو در جهان ما بوده است. موانع هست، اما ظرفیتها هم هست.
- منظور او از فلسفه ثنویت برایتان روشن است؟
- وقتی پرسیدم آیا شواهدی از حرکت به سمت این امکانات میبینید، از «جامعه معطل» گفت که ضجه دارد و نقد میکند و امیدوار بود.
امکان معرفت در جامعه ناتمام
متن کامل بحث فراستخواه در گفتگو با پیام افشار دوست:
مسئله «ساختهشدن اجتماعی معرفت» در کانون بحث ماست. همیشه معرفت به شکل اجتماعی ساخته میشود. اما ما گاه آن را بهصورت فردی و انتزاعی در نظر میگیریم: سوژهای منفرد، در خلأ، جدا از جامعه، نهادهای اجتماعی، تاریخ، مناسبات قدرت و ثروت. جامعهشناسی معرفت میخواهد نشان دهد واقعیت و معرفت چگونه به شکل اجتماعی ساخته میشوند. زبان چگونه جهان را برای ما میسازد؟
در تجربه معاصر جامعه ایرانی، این ساختهشدن اجتماعی معرفت کژتابیها و گرفتاریهای فراوانی داشته است. آزمون معرفت اجتماعی ما، آزمونی دردناک بوده است. جامعه ما زخمی است و از دل این زخمها، یوتوپیاها یا آرمانشهرهایی ساخته شدهاند. یوتوپیا نیز صورتی از معرفت اجتماعی است. در طی یک قرن اخیر، زبان اجتماعی ما یوتوپیک و رتوریک شده است: بومیگرایی، سنتگرایی، شیعیگرایی، اسلامگرایی، چپگرایی، ملیگرایی و… اینها زبان و جهان ما را ساختهاند.
از دل این زبان یوتوپیک، ایدئولوژیها سر برآوردهاند. ایدئولوژی هم شکلی از معرفت است: معرفتی که مدعی انسجام است، صدایی بلند دارد، اما به شواهد و جزئیات چندان حساس نیست و نسبتش با تجربه زیسته، گاه مخدوش میشود. ایدئولوژی نه چیزی است که ناگهان بر ما نازل شده باشد، بلکه برخاسته از وضع معرفتی، زیست اجتماعی، مناسبات قدرت و ثروت و وضعیت نهادی ماست. در ایران، ایدئولوژیها ما را جابهجا کردهاند. آنها از دل یوتوپیا برخاستهاند، اما امروز برای ما دیستوپیا یا ویرانشهر ساختهاند. جامعهشناسی معرفت نشان میدهد چگونه معرفتها، روایتها و ایدئولوژیها بهصورت اجتماعی ساخته میشوند و چگونه فرماسیونهای قدرت و معرفت در هم تنیدهاند. نتیجه آن، سرگیجههای معرفتی امروز ماست.
جامعه ما گرفتار چرخههای معیوب معرفتی شده است. پاسخی که بهعنوان یک ایرانی، یک دانشآموز، و یک عضو کوچک معرفتورزی جمعی به این وضعیت میدهم، باور به «امکان معرفت» است. معرفت، کنشی انسانی و خودآگاه است؛ کنشی تأملی و بازاندیشانه. انسان میتواند تفکر انتقادی داشته باشد و پرسشهای مکرر طرح کند: پرسش از ایران، از قدرت، از معرفت، از دین، از شیعیگری. این امکان معرفت است که باید بر آن تأکید کنیم.
استدلال من برای امکان معرفت، بیانی زیستی نیز دارد. به کتاب عاملان آزاد (Free Agents) از کوین میچل ارجاع میدهم: «چگونه تکامل، به ما اراده آزاد داد؟» تکامل مغز انسانی به ما امکان معرفت میدهد. مغز اجتماعی ما، حتی مهمتر از مغز فردی ما، ظرفیتهایی برای آزادی، برابری، عدالت و فضیلت ایجاد کرده است. این همان نظریه کارگزار است: ما میتوانیم بهعنوان سوژههای معرفتی، بهعنوان عاملان اجتماعی، دنیایی بهتر برای خود بسازیم.
نباید تحلیلهای آخرالزمانی ارائه کنیم و وضعیت را دراماتیک جلوه دهیم. «عسرت معرفت» سرنوشت ما نیست؛ وضعیتی است که میتوان با آن مواجههای رهاییبخش داشت. من ایران را «جامعهای مسخر و ناتمام» میدانم؛ جامعهای معطل که اگر رها شود، میتواند نیروهای خود را آزاد کند. صدای ضجه و نقد در این جامعه زنده است. توسعه اجتماعی، بالندگی و آزادی ممکن است، اما سه شرط دارد:
۱. تولد و توسعه فرد ایرانی بهعنوان فاعل شناسایی مستقل که خود را از زیست قدرت و ابرروایتها آزاد کند.
۲. توسعه اجتماعات معرفتی و تفسیری که مرجعیت فکری تولید کنند؛ نهادهای علمی و معرفتی که امکان صدق فراهم کنند.
3. ایجاد حوزه عمومی آزاد برای گفتوگو، نقد و بازاندیشی جمعی. در کتاب The Governance of Science فولر به ما توضیح میدهد که علم و معرفت هم دست نامرئی دارند. معرفت، آگاهی و دانش از طریق یک حوزه عمومی است که کار میکند نه از طریق یک نهادی که در بالادست نشسته باشد و متولی معرفت و حقیقت باشد. آنچه معرفت را امکانپذیر میکند و ما را به صدق نزدیک میکند، باورهایی است که توجیه جمعی دارند و قابل بررسی مکرر هستند.
این سه شرط میتواند معرفت را امکانپذیر کند و ما را به سوی عدالت، تقلیل رنجهای بشری و بهبود شرایط زیست جمعی سوق دهد.
در ایران فلسفهای از دیرباز بوده که آن را فلسفه ثنویت مینامیم. در این سرزمین همیشه مردم یک نوع فکر ثنوی داشتهاند؛ به این معنا که در دنیا هم نیروهای اهریمنی، محدودیتها و موانع وجود دارد و هم امور قابل اتکا برای رهایی، برای ظرفیتهای اهورایی انسان، کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک، درستی، صدق، عدالت، آزادی، رهایی و شکوفایی. این در واقع همان امکانی است که من عرض میکنم که میتوانیم به آن از طریق توسعه جهان سوم معرفت، توسعه مکانهای سوم معرفتی و فضاهای آگاهی نزدیک شویم.
این جامعه ضجه دارد، درد میکشد، صدا دارد، زندگی دارد. با هر شهروند معمولی در این جامعه صحبت میکنید میبینید که دنیا را نقد میکند، جامعه را نقد میکند، دولت را نقد میکند، رانت، سهمیهبندی و ایدئولوژی را نقد میکند. من قصد ندارم جامعه ایران را خیلی یوتوپیک بکنم. جامعه ایران محدودیتهایی دارد، اما علیرغم محدودیتهایش، از طریق تکامل مغز اجتماعی، ظهور نخبگان معمولی و آزاد شدن استعدادها در جامعه ایران، ظرفیتهایی به وجود آمده است.
من وظیفه داشتم به عنوان یک عضو اجتماع معرفتی بر امکانها تاکید کنم. همچنان معتقدم که امکان صدق، امکان معرفت، امکان عدالت، امکان دفاع از بشریت و امکان ارتقای شرایط بشری و تقلیل رنجها هست و تاریخ برای همین مانده است. اخلاق یک نهاد تاریخی است. مردم به طور تاریخی یاد گرفتهاند که با اخلاق باید زندگی کنند. اقوام روزگار به اخلاق زندهاند. بشریت به طور تاریخی حقیقت را فهمیده است. یعنی میداند که باید پی آواز حقیقتی بدود.
پساحقیقت، که متفکرانی مانند مکاینتایر در سال ۲۰۱۸ مطرح کردند، یا نهیلیسم نیچه، مرثیهای برای فقدان حقیقتاند. من اینها را نه فریب، بلکه آگاهیای دردناک و تراژیک میبینم. در پس این تراژدی است که میتوانیم برای دردها و مشکلاتمان راهحلهایی بیابیم.
در پایان، همچنان معتقدم که امکان معرفت، امکان عدالت و امکان رهایی وجود دارد. تاریخ، اخلاق و حقیقت، همراه ما هستند. این تراژدی آگاهی که در عصر پساحقیقت تجربه میکنیم، خود فرصتی است برای جستوجوی راههای نوین رهایی و بهبود شرایط زیست جمعی.
مطالعه در متن:
فایل صوتی:


دیدگاهتان را بنویسید