گزارش ایبنا از بحث مقصود فراستخواه در شب بخارا به مناسبت دهسالگی سیاستنامه
«سیاستنامه» نانوشته ایرانیان
مقصود فراستخواه دیگر سخنران این نشست بود. وی سابقه آشنایی خود با زارع را سالهای پایانی دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد عنوان داشت و گفت: «زارع تفاوتهایی ایجاد کرد و در همان دورههایی هم که در مجلات قبل حضور داشت تولید مکرر بداعت، کیفیت، اصالت و عمق میکرد».
استاد مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی در ادامه، به سیاستنامه نانوشته ایرانیان پرداخت سیاست نامه خواجه نظامالملک مکتوب بود ولی سیاست نامه دیگری ایرانیان داشتند که خصیصه ضمنی و غیرکلامی داشت و نانوشته بود. فراستخواه آن را عامل حفظ ایران دانست. وی ایران را نیازمند تأمل مفهومی عنوان کرد که در این چند هزار سال، بیشتر یک ایده معرفتی و تمدنی بود تا حتی یک دولت-کشور. برای همین نیز با وجود عسرت تاریخی و انواع زخمها و گسستها همچنان با ترکیبات فرهنگی جاری بود.
وی در ادامه، به عاملانی هوشمند که از قابلیتهای این سرزمین به عرصه میآمدند اشاره کرد و گفت: “اینان در دورههای فروپاشی سیاسی و بحران بیثباتی که به انقراض دولتها میانجامید، کوشیدند اسباب ورق خوردن تاریخ ایران و انتقالش به دوره دیگر را با کمترین هزینه فراهم کنند؛ به گونهای که زندگی و تجربیات تمدنی و فرهنگی در این سرزمین دچار گسست و انقطاع نشود”.
مولف آثاری چون «مسئله ایران» و «ما ایرانیان» در ادامه، به تبیین مثالهایی در این خصوص و مسیرهایی که کوشش مذکور در آن صورت گرفت، پرداخت. بهباور وی: «مسیر اول: برخی از دیوانسالاران ایرانی دولت هخامنشی، سامانهای اداری ایران را حفظ کردند. کوششهای مرزی آنها بخش مهمی از ظرفیتهای اداری هخامنشی را با ترتیبات شهرداری هلنی، خصوصاً در اراضی شهری، درآمیخت. تجربیات کشورداری ایرانی در زمینههای خزانهداری، ضرب پول، تدبیر امور و تقسیمات کشوری تحت لوای سلوکی ادامه یافت.
مسیر دوم: در سطح اجتماعی و فرهنگی، ازدواجها و پیوندهای خانوادگی اعیان و نجبای ایرانی با سلوکیان سبب آمیزش دو حیات اجتماعی شرقی و غربی شد. ایرانیان نقشی از صفات جمعیتی خود را به سلوکیها زدند. زندگی شهری دوره هخامنشی آنچنان نیرومند بود که سنتهای آن با تجربههای تازه دولتشهری (پولیس) هلنی، ترکیب متنوعی به دست میداد. مسیر سوم: عملکردهای مرزی در حوزه اقتصادی بود. اهل تجارت و حرفه و پیشه ایرانی، گرانبار از تجربیات تمدنی بسیار پررونق دوره هخامنشی بودند و با همتایان یونانی خود مبادله و همکاری کردند. کنشگران مرزی ایران کوشیدند اسباب آشنایی میان اقتصاد دریایی یونان و اقتصاد خشکی ایران را تسهیل کنند».
مثال دوم فراستخواه، حمله عرب و زوال اقتدار ساسانی بود. بهباور وی، دستکم پنج مسیر از اعمال و فضاهای مرزی ایرانی دیده میشود: «مسیر اول: جنبشهای اجتماعی-مذهبی در ایران طی سده دوم و سوم که یک خاستگاه در متن نارضایتیهای جامعه و یک تکیهگاه تسهیلکننده در مساعی و حمایتهای نخبگانی در فضاهای مرزی داشت. مسیر دوم: دولتسازی ایرانی خاندانهای ایرانی مثل نوبخت و برمکی بود. در فضاهایی مرزی، نهاد وزارت را ایجاد کردند. خاندان سامانی ایرانی، ترتیبات اداری ایرانی را در مرزهای میان دستگاه خلافت و جامعه ایرانی به راه انداختند؛ همچنین بود سنتهای دبیرخانهای ایرانی و سهم ابنمقفع. نیز آییننامه ایرانی و عادات ملت فارس حفظ شد.
مسیر سوم: زبان و فرهنگ ایرانی است. عربیت صورت رسمی و فراگیر یافت، اما زبان فارسی همچنان باقی ماند. سنتهای آیینی ایرانی همچون نوروز و مهرگان، جنبش شاهنامهنویسی از خراسان، شعر رودکی، ادبیات ایرانی همچون کلیله و دمنه و بقیه از آن جملهاند. مسیر چهارم: نهضت ترجمه و تألیف ایرانی (خوارزمی و بقیه). باز در بسترهای مرزی بیتالحکمه، فرزندان شاکر، پسر بختیشوع، اسحاق بلعمی و خاندان سهل بود. مسیر پنجم: تجدید حیات شهری. تجربه زیست شهری، شهرهای کریدوری ایران دوباره توسط مهندسان و معماران و نیز صنعتگران و هنرمندان و بازرگانان فعال شدند. نوبختیها سنتهای شهری فیروزآباد اردشیر خوره را در بغداد بسط دادند، همچون شهرهای ری و خوارزم…».
مثال سوم مورد تأکید فراستخواه، هجوم مغول و انهدام دولت خوارزمشاهی و وجوه سهگانه آن بود. بهگفته وی: “اول: عقلایی از بقیهالسیف خاندانها و دیوانسالاران دوره خوارزمشاهی. نمونهاش عطاملک بود؛ از خاندان ریشهدار ایرانی جوینی. در دستگاه امیر ارغوان، مستوفیگری بر عهده گرفت و بعد هم با هلاکو کار کرد و بخشی از کتابخانه الموت را مراقبت کرد. بهتدبیر او زیرساختها حفظ شدند: نهرها و کاریزها ساخته شدند و شهرها و رباطها. همچنین حمایتهای اجتماعی صورت گرفت و رفع مالیاتهای سنگین از دوش برزیگران. اینان دانشمندان و فضلا را از هر جنس و مشرب و از هر طریقه و مذهب حمایت کردند. دوم: بازرگانان دنیادیده و با تجربه ایرانی. بازار ایرانی با مغول نابود نشد، بلکه جان تازه به خود گرفت. جمالالدین ابراهیم، تاج علیشاه گیلانی، مجدالملک یزدی و بسیاری دیگر از بازرگانان این دوره از آن جملهاند.
در دوره مغولان، حتی یک طبقه متوسط جدید ایرانی در عرصه بازگانی رشد کرد که در میانه طبقات فردست و فرودست، اسباب تعادل و پویایی اجتماع ایرانی شد. جایگاه ملکالتجار در این دوره نشان از وجود سازمان اجتماعی بازرگانان میدهد که حتی تا راهداری نیز ورود و مشارکت داشتند؛ موقعیت ملکالتجار دقیقاً کنشگر مرزی در حوزه اقتصاد با تأثیرات سیاسی و اجتماعی بود، قابل قیاس با اتاق بازرگانی. سوم: پیشهوران و اهل حرفه و صنعتگران ایرانی. تولیدکنندگان از فلز، چوب، پارچه و … مغولان معمولاً به وجود اینان نیازمند بودند؛ در قتل و غارت به حفظ این گروه حرفهگر و صنعتپیشه نظر داشتند.
از «جامعالتواریخ» رشیدالدین فضلالله و «تاریخنامه» هرات سیف هروی برمیآید صدها و هزاران تن از اینان در قتلعامهای شهری سمرقند و بخارا و مرو و نیشاپور و بلخ و هرات بخشوده شدند. حتی شهر تبریز بارها در حمله مغول برای خاطر صنعتگران فراوان در این شهر از تحمل کشتارهای وحشیانه و مصائب شبیه شهرهای دیگر در امان ماند. این سبب دوام پیشهوری و صنعتگری و محترفه ایرانی بهطور بخصوص میشد. در شهرهای خراسان و سایر نواحی، مغولان مجوز کارگاههای آهنگری و پارچهبافی میدادند. تأسیس کارخانهها بهنیکویی صورت میپذیرفت و استادان کارخانهها اجتماع میکردند. سمتی با عنوان امیر مساس وجود داشت که از مجامع حرفه مسگری حکایت میکند. پیشهوران، اهل حرفه و تولیدکننده مانند آسیابان، مسگران، آهنگران، پارچهبافان، درودگران مجامعی تشکیل میدادند و امثال خواجه نصیرها با این مجامع آشنایی و مراوده داشت. در روایات متعدد خواجه رشیدالدین نیز میبینیم که از رونق بازار و نیز مشاغلی چون زرگری، صنعت چوب، کاغذسازی، شعربافی، پارچهبافی، تولید پشم، رنگرزی، آهنگری، ذوب فلزات، ریختهگری، خراطی، نگارگری، کیمیا و تولید دارو و حتی مشروبسازی و میفروشی گزارش میکند.
برای همین نیز ابنبطوطه پس از حمله مغول به بسیاری از شهرهای ایران آمده و از جنب و جوش حیات اقتصادی میگوید. چهارم: دانشمندان در فضاهای مرزی. دانشمندان و نهادها و اعمال علمیشان حتی در درون و حواشی دستگاه مهاجمان، وطن را حفظ کردند، مثل عطاملک جوینی، خواجه نصیر (کتابخانه و رصدخانه)، نجمالدین دبیر قزوینی، خواجه رشیدالدین فضلالله که علاوه بر ربع رشیدی، مدرسه سیاره نیز ترتیب داده بود، قطبالدین شیرازی و دیگران. ابنبطوطه مینویسد در شوشتر، در مدرسه شرفالدین، مردی با مکارم اخلاق و فضایل بسیار و جامع بین مراتب دین و دانش سخن میگوید. حاضران سؤالات خود را در کاغذ مینویسند، آن کاغذها جمعآوری میشود و یکایک پاسخ داده میشود.
مثال پایانی این جامعهشناس به «از سقوط اصفهان تا نامعادله ساختار کهن استبدادی با دنیای مدرن» اختصاص داشت. به گفته وی: “شکست چالدران نشانه فاصله دولت صفوی با دنیایی متحول بود که در سقوط اصفهان بهطور نهایی برملا شد. از اقتدار نادری نیز که در پایان به جنون کشید، ایران نتوانست طرفی ببندد. ساخت ایلیاتی استبدادی و قدرت شخصیسازیشده نمیتوانست از عهده اداره کارآمد امور بربیاید، آن هم در دنیای جدید رقابتیشده از اروپای جدید تا دو قدرت در حال تجدد در منطقه: روس و عثمانی”. وی در ادامه افزود: “اگر ایران با این آنتروپی شدید ساختاری و اجتماعی به حال خود رها میشد، چیزی از او باقی نمیماند. همانطور که قدرت نادری پایداری برای این سرزمین نیاورد، از هیمنه آغامحمدخان قاجار هم کاری برنمیآمد، چه رسد به سیطره تختنشینی فتحعلی شاه. ایران میتوانست به پایان برسد، ولی باز هم تمام نشد و همچنان ماند”.
فراستخواه در بخش پایانی سخنان خود خاطرنشان ساخت: “در شدت بحرانی شدن تاریخ انحطاط بود که قابلیتهای پنهان در این سرزمین دست به کار شدند. حلقه واسط این قابلیتها، ابتکارات مرزی کنشگرانی بود که تسلیم محدودیتهای ساختاری کشور نمیشدند و امکانهای تازه حتی در لابهلای محدودیتها پیدا میکردند یا حتی اگر هم نبود، میساختند. این بود که ایران را دوباره باز راه انداخت و وارد دور تازهای از دنیای جدید کرد. الگویی از کنش که طی چندین دهه تکثیر شد و کار کرد و از زوال یک تمدن و یک کشور جلوگیری کرد تا آن را به مشروطه رسانید”.
فایل صوتی:

دیدگاهتان را بنویسید