میتوان دیگران را فهمید
فهم شریفترین کوشش آدمی است. چه موهبت بزرگی است که توانایی فهمیدن[1] داریم. و فقر و فلاکتی دردناک؛ اگر از این داراییها و تواناییهای نهفتۀ در خود بی خبری به سر میبریم. انرژیهای مثبت سرشاری که در پشت دیوار هستی ما به انتظار نشسته اند تا آنها را بر محیط زندگیمان گسیل بکنیم. فهمیدن از […]
انسان تنهاست و تنهاییهایی دو نوعاند؛ تُهی و سرشار
می رویم…. راهی است نامعلوم؛ از آغاز تا فرجام و از «هرطرف…»[i]. چیزهایی و آدمهایی دیگر با ما؛ رنگ به رنگ، حال به حال. گاهی بر وفق مرادمان و گاه، نه بر وفق مراد. اگر زمین آرام است چون گهواره، یک زمان نیز بلرزد وبجنبد چنان چموش و ویرانگر. اگر آسمان زیباست، چه اخمها که ندارد، […]
کلمات ما به چه درد میخورد؟
یک. از پشت شیشۀ ماشین، آتش میریزد. رانندۀ میان سال ما مرتب عرق ریز گردن چروکیدۀ سیاهش را خشک میکند. یکی دیگر پس از من سوار میشود و قدری جلو تر خانمی؛مسافر سوم. کمی به میدان آریاشهر مانده، خانم اسکناس پانصدی میدهد. مرد میگیرد و زیر فرمان میگذارد. همچنان در ترافیک و تکه تکه میرویم. به میدان […]
بار پانزدهم – درسگفتار سیزدهم – شمهای از مراحل اولیه تحول ذهن و زبان بشر
خلاصهای از درسگفتار سیزدهم
هستی و نیستی
امشب واعظ، میهمان نازنین خیال من بود. صبح به یادداشتی مراجعه کردم مربوط به حدود 20 سال پیش، تابستان 1372؛ شهر پرخاطراتم تبریز. به عیادت شان رفته بودم. سماور همچنان میجوشید، علفها داخل قوری دم میکشیدند. کتابها کف اتاق به هم ریخته بودند. پیرمرد وارسته نمی توانست کلمات نافذ خود را بر زبان بیاورد. از آن […]