بار سی و دوم – درسگفتارهای تابستان 92 – انبوه غم‌های عالم را چه کنیم؟ (قسمت هفتم و پایانی)

Published at 11 سال ago

طرح لذت، قسمت هفتم و پایانی

انبوه غم‌های عالم را چه کنیم؟

انسان کوله بار مسؤولیت مواجهۀ عقلانی با رنجها را خود باید بردوش بکشد. آدمی، تنهاست. دستی برون نخواهد آمد. «هیچ کس بر  در این خانه نخواهد کوبید»[i]. برای رویارویی با دردهای بودن در اینجا، نوع بشر راهی جز توسل به آگاهی وعمل خویش ندارد.  فقط از طریق سیستم‌های کارامد اجتماعی، حکمرانی خوب، علم ودانش وتکنیک و  این نوع تدابیر خردمندانه و نهادینه است که تاحدودی می‌توان به تقلیل مرارتهای بشر فکری کرد. در زندگی هرکس نیز رنجهایی است که فقط با درگیری فعال شناختی وپیش نگری و برنامه ریزی عقلانی و اهتمام و  ایستادگی وامید می‌توان از پس آنها برآمد. اما رنجهایی نیز هست که همچنان به رغم تمام  دانش و کوشش بشری به سراغ انسان می‌آیند و در بنای این زندگی نقش بسته اند. این همان «باقیماندۀ رنجهای انسان» است. این غمها را که به رغم تمام سعی وآگاهی ما همچنان با جان سختی تمام باقی می‌مانند و ناخواسته  به سراغ مان می‌آیند، چه کنیم وبا آنها چگونه سرکنیم؟

در این قسمت آخر از بحث مان درباب طرح لذت، به راه‌هایی می‌اندیشیم که کمک می‌کنند تا بلکه بتوانیم با «باقیماندۀ رنجهای انسان» و با مصائب زندگی خویش  بهتر و به صورت نسبتا رضایتبخش تری کنار بیاییم ومرارتهای مان را تاحد ممکن تقلیل بدهیم یا قابل تحمل بسازیم.

 

1.فهم سرشت سوکناک زندگی

این را از اونامونو برگرفته ام[ii]. عنوان کتابی از این اگزیستانسیالیست اسپانیایی اوایل قرن بیست که جناب بهاءالدین خرمشاهی با عنوان دردجاودانگی به فارسی ترجمه کرده اند. وقتی از ناب گرایی موهومی وخیالی عبور می‌کنیم به نوعی رئالیسم تراژیک نجیبانه ای می‌رسیم که  به ما می‌گوید؛ رنج، بخش جدایی ناپذیر بودن ما در این عالم است.

بنای زندگی بشر  فقط بر لذت بردن  نیست. درد و غم نیز  هست. زندگی رنگین کمانی از لذت بردن ورنج کشیدن است. فهمیدن این واقعیت به ما کمک می‌کند تا در عوض لذتهای خالص  وخلق الساعۀ خیالی، ترکیب غم وشادی واقعیت دار خویش را مدیریت بکنیم، بهبود ببخشیم وارتقا بدهیم. طرح لذت را با وساطت غم‌ها بیندازیم. رنج ِ اندیشیدن است که لذت اکتشاف را میسر می‌سازد و  زحمت سعی وتلاش است که امکان  تجربۀ عزت نفس برای ما فراهم می‌آورد.

 

2. از غم‌ها چه کمکی می‌توان گرفت

رنجها فقط رنج نیستند. آنها یاری‌هایی نیز به ما می‌کنند. به ما عمق می‌دهند.  غمخوارگی بشر، ما را با اوج‌هایی در هستی خویش آشنا می‌کند که چه بسا  از او  پاک غافل ونآشنا بودیم. بدنها اگر با لذت اتحاد می‌کنند، روح‌ها نیز با درد.

رنجهاست که ما را آماده لذت بردن می‌کنند. کدام ملت است که به درجاتی از نیکبختی پایدار رسید بدون ایستادگی و کار وتولید، وبی زحمت به دست آوردن فن ودانش و تحمل سختی‌ها وشداید در مسیر مبارزات اجتماعی؟ «کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود وانسان با نخستین درد….»[iii]

بار سی و دوم

3.پالایش وکاتارسیس

ارسطو در «پواتیکس» از کاتارسیس[iv]  بحث کرد[v]. با تخلیه عاطفی ناشی از رنجهایی که می‌بریم واشکهایی که می‌ریزیم، پالایشی در روح ما روی می‌دهد. وقتی دردهای مان را با خویشتن خویش می‌گوییم(مثل ثبت خاطرات یا زندگینامه خود نوشت) یا با دوستان  محرم راز  در میان می‌گذاریم و درد دل می‌گشاییم، تلطیف می‌شویم و انرژی تازه ای برای زیستن و پی جویی سایر امکانهای پیش روی خویش به دست می‌آوریم.

 

4.چرخش‌های بموقع از موقعیت درگیر به موقعیت نظاره گر[vi]

توانایی فاصله گرفتن از خود وتماشاکردن به خود کار ِماست. مخصوصا آنگاه که در محاصرۀ غمها آمده ایم، می‌توانیم قدری از خویش فاصله بگیریم ودر تاب آوری و خلاقیت‌ها و چاره جویی‌های خود بنگریم، چنانکه قهرمانان را در داستانها دنبال می‌کنیم. اگر هرروز  ِ روز ما اثرهنری بدیع ویکتایی است که می‌توانیم  بیافرینیم پس چرا مشاهده کنندۀ پی جوی خویش نباشیم.

حسّ شفقت بر خود که آماج بلاشده ایم؛ احترام به خود که چطور با عزت نفس در برابر سختی‌ها می‌ایستیم و تحسین خویش در لبخند زدن به زندگی با همه ناملایمات وتلخی‌هایش، همه وهمه تجربه‌های ژرف نافذ و پرشکوهی از رقصیدن با غم‌ها هستند. «من زنده ام به رنج، می‌سوزدم چراغ تن از درد، یاران من بیایید، با دردهای تان…..»[vii]

 

5. معنادادن به رنج‌های مان

ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جسجوی معنا»[viii]  توضیح می‌دهد که دردناک ترین لحظه‌های ما وقتی برای آنها معنایی قائل هستیم، تحمل کردنی می‌شوند وحتی فرصتی باشکوه برای بازیافتن خود گمشدۀ خویش وخاستنگاهی برای اوج گرفتن.

معنا بخشی به دردها، کدورت وتیرگی آنها را می‌گیرد. به آنها شفافیت وآینگی می‌بخشد واز آنها روزنی می‌گشاید. «چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان، توهمچو بادبهاری گره گشا می‌باش».  رنجها را وقتی معنایی در میانه  نیست همچون دیواری می‌بینیم  که  در برابر ما سربرمی آورند و  سنگینی می‌کنند اما تا معنایی می‌دهیم چونان پلی برای عبور و یا  مثل کوهی  عظیم می‌شوند که  صخره‌هایش به نوردیدن با امید قله ای می‌ارزد. حسی از هدف داشتن حتی برای رفتن به سر وقت غمها، زیستن را به ماجرایی با اهمیت وبه طرحی باارزش مبدل می‌کند.

 

6.کشف ارزش حال

هرلحظه حتی هم اگر قرین سختی نیزهست، ذره ای وتکه ای از  نقد زندگی ماست. پس باید به او خوشامد گفت و باید به او گفت که «تاب آر ای لحظه». [ix]زمان دو جور است: زمان واقعی و زمان اعتباری. آنچه واقعا هست واز آن ماست، همین  یک دم ویک دم  است. بقیه را ما با انواع ترکیب‌های ذهنی می‌سازیم وگاهی گرفتار واسیرش می‌شویم. از لحظه  لحظه‌ها، چیزی درست می‌کنیم به نام امتداد زمان. چیزی می‌سازیم به نام گذشته، و  به آن می‌بالیم یا از آن می‌نالیم. زمان واقعی لحظه‌های خویش را  برباد می‌دهیم و چیزی می‌سازیم به نام آینده، وبه آن  دل می‌بندیم یاخیالاتی می‌کنیم.

می شود وباید نیز گذشته را خردمندانه به تحلیل نشست و آینده را دوراندیشانه پیش نگری و  نگارگری کرد و کشف کرد و خلق کرد  اما  این همه فقط در  لحظه‌های واقعا موجود ِگریزپا میسر است. «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است»[x].  ابدیت را باید در دل  لحظه کنونی جُست. آنچه در حیطه امکان‌های ماست لحظه لحظه‌های حال ماست.

بار سی و دوم

کشف ارزش حال لحظه‌ها هرچند نیز قرین سختی اند، سبب می‌شود بداعت زمان واقعی زیستن مان را دریابیم، بخت بودن مان در این عالم را بجا بیاوریم، عشرت امروز به فردا نیفکنیم و سهم خویش  از زندگی بستانیم.

 

7. ذهن ما همچون یک بسته( یک پکیج) است.

در بحث‌های دیگر دیدیم که ذهن ما خاصیتی پودمانی دارد. قادر به انواع ترکیب‌های شناختی و عاطفی و ارادی است. با یک مدول ذهنی یاد می‌گیریم که چگونه خوب ودرست وعادلانه  ومعقول، لذت ببریم و بختهای خویش را برای شادمانی پایدار ارتقا بدهیم. همزمان با مدولی دیگر می‌آموزیم که رنجهایی را پیش نگری وپیشگیری بکنیم و از محیط هستی خویش بزداییم. اما ذهن ما مدول‌هایی هم دارد تا با آن رنجهایی را برای لذتهای با ارزش به جان بخریم و مدول‌هایی که با باقیماندۀ اجتناب ناپذیر غمهای عالم، طرح همزیستی بیفکنیم وبه آنها معنا بدهیم.

[i]  از مجتبی کاشانی

[ii] The tragic sense of life

[iii]  شاملو،مجموعه، دفتر یک،39

[iv] catarsis

[v] Aristotle. (2001). The basic works of Aristotle. McKeon, R. (Ed.). New York: Modern Library. /Bohart, A.C. (1980). Toward a cognitive theory of catharsis. Psychotherapy: Theory Research & Practice, 17, 192-201. / Schultz, D. P., Schultz, S. E. (2004). A history of modern psychology (8th ed.). Belmont, CA: Wadsworth/Thompson.

[vi] Maintaining the observer role rather than the participant.

[vii]  شاملو،مجموعه، دفتر یک،175

[viii] ترجمه اکبر معارفی، ۱۳۵۴، انتشارات دانشگاه تهران.

[ix]  شاملو

[x]  سپهری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *