تأملات تنهایی
42 موردتأملات تنهایی، روایتپارههای نزدیکترین لحظههای هستی من به خود من است.
دمی برای با خود گفتن و از خود پرسیدن؛ در تقلای کودکانۀ معنا بخشیدن به تجربههای غریب بودن.
گاهی که خواب از اصرار بیحاصل من برای آزمایش مکرر مردن، خندهاش می گیرد؛
و به اندیشیدن برای بقیه بیداریهایم دعوت میکند.
گاهی در حین کار و حتی رانندگی که یکباره خیره میشوم؛ شاید به تداعیهای وحشی و خودرویی که از ذهن ِ بیتاب خسته میرویند.
گاهی در میان جمع که دلم جای دیگر است.
….یا وقتی که در باغ و راغ میروم و میدوم در جستجوی سایهای.
چیزهایی مبهم در آن سوی دور تمنای آگاهی،
شبحگونه میآیند و میروند؛ سرکش، بیهیچ قاعده اما لبریز از طنین آشنا.
گاهی گرفتار عبارتهایم میشوند در اینجا… آهسته تو را میخوانند برای رهایی.
در صفحۀ تازۀ وبلاگ کوچک خویش، تأملات تنهایی خودم را آهسته با مخاطبی به اشتراک میگذارم، شاید شما…..
روایت مجعول مرگ
مرگ فصلی از داستان زندگی است….. ما کمتر این فصل از داستان را از زبان کسانی شنیده ایم که مرگ را شخصا تجربه کرده اند. جز آنچه بندرت و غالبا مبهم ومستعار در خوابهای مان، از رفتگان خویش میشنویم یا آنچه در مکاشفات عارفان و کتابهای رسولان میخوانیم. پس اگر چنین است مرگ فصلی از داستان زندگی است […]
در آدمی، ظرفیت آغاز هست.
این یادداشت خصوصی را به تمام دوستان فیس بوکیام تقدیم میکنم که در این یکی دو روز از سر بزرگواری به من اظهار لطف فرمودند مقصود فراستخواه – 14 اردیبهشت 94 در آدمی، ظرفیت آغاز هست در خاک، در درخت و در طبیعت نیز ظرفیت آغاز هست، چنانکه در بهاران به چشم میبینیم. اردیبهشت است […]
یادنامه مادر، سال نخست
این مجموعه را فرزند عزیزم سعید با همکاری دیگر فرزندان خوب مادر فراهم آورده است با پس زمینهای از شعر شهریار به زبان خودش.
غمنامهای برای مادر
مادران میروند اما مهرشان بر دل میماند، چون تا بودند مهرشان را از فرزندان خود دریغ نکردند. مهر مادران باشکوه ترین نماد شوق به عمق زندگی، و نماد امید واعتماد به عمق انسانیت بود. مادران ما را بی دلیل دوست داشتند، ما را در هرحال وبا همۀ کاستیهایی مان دوست داشتند تا بیاموزند که میشود […]
برترین فضیلت بشر چیست؟
منتشر شده در اندیشه پویا، 13 بهمن 92، ص 97 مجله از چند تن منجمله اینجانب پرسیده بود بهترین فضیلت چیست؟ پاسخ من در زیر آمده است: 1.پایۀ فضیلتهای بشر، به گمان من، فضیلتی است که از ذهن او میتراود. اگر برای آدمی خطای نابخشودنی بزرگی هست به نظر میرسد خطای جهالت است. پس […]
از چلّهای که گذشت…
در لبههای تماس خویش با خود و جهان، به نحوه ای از وجود داشتن ِاشیا وآدمها خو میگیریم که میشود به آنها دست زد و با آنها کاری کرد و نتایجی در قالب حواس ظاهر به دست آورد. اما این فعل و انفعالات، سطحی ترین لایههای هستی جهان و ما هستند. قدری که اوج میگیریم […]
آرمیدن در ابهام عدم، در سرّ وجود….
حسرت« یک لحظه مادر داشتن»[i] مادرم رفت…..چه خاکی بکنم برسرخویش؟ من مسکین غریب….. ………………………………………………. مادر! ای مرغ سبکبال، مرو! ……گفتم، امّا نپذیرفت ز من رفت در دامن هستی، بغنود خفت آرام، در «بَحت وجود»ی که از آن آمده بود ….. بیست روزی است که در هجر تو میسوزم من آتش درد فراقی که مپرس…. مادر! […]
و مرگ، پایان نیست…….
مادرم همچنان استحقاق زیستن داشت. همه بحقیقت گواهی میدهیم که شور زندگی بعد از گذشتِ هشت ونیم دهه، هنوز در او باقی و پرفروغ بود و به اندک بهانه ای شعله میکشید وروشنی میبخشید. در این روزهای آخر بیمارستان عرفان نیز، دستمال کاغذی را که نماد پاکیزگی بی مثال مادرم بود و تنها اسراف او […]