برترین فضیلت بشر چیست؟

Published at 10 سال ago

منتشر شده در اندیشه پویا، 13 بهمن 92، ص 97

 

مجله از چند تن منجمله اینجانب پرسیده بود بهترین فضیلت چیست؟

 

پاسخ من در زیر آمده است:

1.پایۀ فضیلت‌های بشر، به گمان من، فضیلتی است که از ذهن  او می‌تراود. اگر برای آدمی خطای نابخشودنی بزرگی هست به نظر می‌رسد خطای جهالت است. پس چنانچه قرار است فضیلتی بزرگ  نیز در انسان بجوییم شاید فضیلتی از جنس نوعی معرفت است؛ یک جور حسّ کردن وفهمیدن و آگاهی.

2.در اینجا مراد من از فضیلت معرفت، نخبه گرایانه نیست چه از نوع قدیم وافلاطونی وچه از انواع نخبه گرایی‌های دیگر وجدید. آن آگاهی را که یک فضیلت است می‌توان در مردمان کوچه وبازار هم سراغ گرفت؛ یک امتیاز نیست. وصف حالی است که هرکس می‌تواند آن را تجربه بکند. بیهوده نیست که در عرف عام (common sense) نیزهمین مردم چون بخواهند وصف کمالی راستین در کسی نشان بدهند با معرفت وبامرامش می‌خوانند. این در مباحث فلسفی وعلمی نیز آمده است.

3.زاگ زبسکی کتابی دارد به نام فضیلت‌های ذهن(The Virtues of Mind). دانشگاه کمبریج چاپ کرده است. او در آنجا شماری از فضیلتهای پایه را بحث می‌کند که  از ذهن جوانه می‌زنند ودر محیط حیات ما منتشر می‌شوند. ذهن است که باید روی به حقیقت بکند. درصدد شناختن امور واشیا بربیاید.  پُرسای راستی و جویای درستی بشود. طرح اندیشیده ای از زیستن بیفکند.

4.دغدغۀ راستین معرفت، آغاز راه برای تجربه کردن دیگر فضائل انسانی است. بهترین لحظه‌های ما وقتی است که صمیمانه در صدد معرفت ایم. فضیلت است فهمیدن خویش. فضیلت است فهمیدن جهان خویش. فضیلت است فهم دیگری، فهم محیط پیرامون، فهم اشیا وفهم آدمها. اینها بروشنی ستودنی ترین فضائل زندگی اند که من سراغ دارم.

5.من کیستم وچه امکانهایی ناشناخته در من نهفته است؟ این پرسش در درجۀ نخست از تنشی در ذهن برمی خیزد؛ تنشی که سودای سر آدمی را بالا می‌کند. تنش  شناسایی کردن اوجی در خویش. اگر عالی ترین استعدادهای من از دست بروند و من بی خبربمانم، این بزرگترین کوتاهی وتقصیر من است. کمااینکه وقتی از ظرفیتی والا درهستی خویش باخبر می‌شوم، این توفیق بزرگی است.

6.فهمیدن «دیگری» فضیلت است و نخستین «دیگری»، ای بسا که خودمان ایم؛ شناختن خود همچون یک دیگری(self as another). واین آغاز صلحی است که از درون ما آغاز می‌شود وآنگاه نوبت به فهم دیگران می‌رسد. صلح و آشنایی با دیگران وبا هستی. این سرمنشأ فضیلتهای مدنی است و سرچشمۀ فضیلتهای همنشینی مردمان با همدیگر وبا طبیعت و با کائنات است.

7.بیگانگی نسبت به «غیر»، از جنس بجا نیاوردن و حس نکردن ونفهمیدن غیر است و خالی معرفتی است درما. کسی اینجا پیش چشم من در رنج است ومن آن را نمی فهمم یا التفاتی به درد او نمی کنم، این بزرگترین غفلتی است که از من می‌رود. چگونه می‌سزد که با کسی پیوندزناشویی برقراربکنم و نخواهم که او را بفهمم. چطور است که همسایه ام را و همشهری وهموطن خود را  وهمنوع خود را نمی فهمم. چگونه است که صدای مخالفی و صدای نقدی در گوش ذهن من فرو نمی رود. چگونه است که تفاوت دیدگاه‌ها و فرهنگها و تنوع اقوام ونژادها و رنگها و زبانها و گونه گونی سبک‌های زندگی را به رسمیت نمی شناسم. به فرق نگاه  دیگران با خودم وبه اختلاف سبک وسیاق وسلیقه آنها التفات نمی کنم؟  اینها همه از کاستی فضایلی است که باید در ذهن برویند ونمی رویند.

8.حساس بودن نسبت به جزئیات و شواهد، از فضیلتهای ذهن است. وقتی ما این حساسیت را از دست می‌دهیم نه تنها شواهد نقض کلام واستدلال خویش را بجای نمی آوریم، نه تنها عقایدمان را با آزمون وتجربه به محک نمی زنیم، نه تنها باورهای ذهن خویش را با داده‌های جهان واقعی و با وقایع و رویداد‌ها نمی آزماییم، نه فقط گوشمان به جزئیات نقد ناقدان گشوده نمی شود، بلکه عکس العمل دیگران، رنج دیگران و مشکلات دیگران نیز برای ما مغفول می‌ماند.

9.درک جزئیات رنج دیگران فضیلتی گرانپایه است. دربیابان سگی تشنه است و له له می‌زند وما التفاتی نمی کنیم. حساس بودن ما به حرکت زبان ودهان و نشانه‌های ساطع از چشمان او،  فضیلت ذهن وادراک ماست. « اهل ده باخبرند…مردمان سر رود آب را می‌فهمند، گِل نکردند….». اگر به رنج ماهیان دریا ومرغان آسمان حساس بودیم طبیعت را انبار فضولات خود نمی خواستیم. از فقدان حساسیت به شواهد کوچه وبازار است که فقر و نابرابری وبی عدالتی و مردم آزاری را بجای نمی آوریم. نفهمیدن بشر، نشنیدن ضجه‌ها و ناله‌ها، ندیدن رنگ رخسارها و نخواندن نگرانی در نگاه‌ها بود که کوره‌های آدم سوزی با آتش بیگانگی برافروخت و بگداخت.

10.قضاوت می‌کنم و به جزئیات نتایج آن در زندگی وسرنوشت این وآن حساس نیستم. این جای خالی معرفتی در ذهن وجان من است. سخنی می‌گویم و مردمانی از آن  آزار می‌بینند، زیان کسان در پی سود خویش می‌جویم به نام دین. دیگران از این در رنج  وعذاب وحرمان می‌افتند ومن به این شواهد وجزئیات توجهی نمی کنم، حساس نیستم. این، غیبت آگاهی است وفقدان حضور زلالی  است که از ذهن من انتظار می‌رود ونیست. این کاستی فضیلتی است در من.

11.فهم محدودیت ذهن خویش و کرانهای معرفت خویش، نشان از غایت فضیلتی دارد  که در ذهن آدمی به ثمر می‌رسد. از ابن سینا انبوهی دانسته‌ها خوانده اند وچنان تحسین او نکرده اند آنگاه که گفته است «یک موی ندانست ولی موی شکافت» و آنگاه که گفته است «اندر دل من هزار خورشید بتافت، آخر به کمال ذره ای راه نیافت».

12.اگر اندوختن اطلاعات، مزیتی است که در ذهن ماست، اگر پرسیدن و اندیشیدن مدام، نیایش ذهن ماست، اگر درک نادانسته‌های مان و راستی آزمایی پیوسته ناتمام ِ دانسته‌های مان با همراهی دیگران، پارسایی ذهن ماست، پس بیگمان باید گفت فروتنی معرفت نیز، اوج کمال وشکوفایی ذهن ما در پیشگاه حقیقت بی پایان است و باشکوه ترین فضیلت مدنی است که روابط آدمها و مناسبات میان اذهان آنها را به صمیمیت مکالمۀ آزادمنشانه و صلح  آمیزی  برای بهبود شرایط بشری و تقلیل مرارتها سوق می‌دهد.

 

PDFlogo

 

1 comment

شهلا پرتو آذین گفت:

سلام بر استاد گرامی
مانند سایر مکتوبات شما، از متن برترین فضیلت بشر هم لذت ذهنی بردم وهم با قسمت کوچکی از درونیات شما آشنا شدم و هم احساس کردم بسیار به اندیشه های خودم نزدیک است (البته حمل به خودخواهی نشود). همفکری و همدلی یک دانش آموخته قدیمی علوم اجتماعی با یک استاد برجسته این رشته! پدیده غیر ممکنی که نیست. باعث شد لحظاتی روح و روانم در فضایی دلنشین به پرواز در آیند.
پایدار باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *