مهر ماه از راه میرسد و مهسای نازنین نیست.
مهسا در نغمه زندگی جوانان سرزمین خود جاری است….. مهسای خسته! اکنون آسوده بخواب.
ژینا واژهای شد برای طنین همه صلابتی که در فرهنگنامۀ کردی این سرزمین به اندازۀ تاریخی سنگین فشرده گشت، در واژگان ایرانی، از اکنون آن تا ابد، مهسا کلمهای شد برای روح غریب و محبوس زندگی.
عکسهای قشنگ تو فریاد هویتهای فروخوردهای شد برکشیده تا آن سوی آسمان: بگذارید زندگی بکنیم…..
مهسا نشان توجه نسلی بیقرار به بدن خویش شد، به سبک زندگی و به شرف و به آزادی…
مهسا معنای حیات هراسانی شد؛
حیات مدنی و اجتماعی و فرهنگیِ دریغ گشته از نسلی شد در بیمعناترین مکان شرم آور یک حکومت…
و اکنون در برگ ریز خزان، من با شرمساری از چشمان معصوم مهسا؛ به سرکلاسها میروم تا درس و بحث با دختران و پسران سرزمینم ایران را با همه تنوعات باورها و سبکهای زندگیشان، به یاد ژینا آغاز بکنم و با یاد او نیز پایان بدهم.
مهسای خسته! مسافر نگران کردستان! آسوده بخواب که تپههای ایران زمین ازهر سو، از البرز تا زاگرس گواهی میدهند به زوال عصر شکار.
نوبت کشتوکار و شور و شوقِ شکوفایی خواهد رسید
دریغ اما، بی تو….
بر جریدۀ عالم ثبت است: ژینا 22 ساله؛ در جمع خانواده به زندگی دعوت شد،
در نابکاری دولت جان باخت و در فریاد خیابان ادامه یافت…
دیدگاهتان را بنویسید