بخشهای مهمی از جامعه در وضع استیصالاند و مظالم از حدّ و حساب گذشته است. دختران، جان شیرین میدهند تا مفتّشین دست به کار روایتسازی بشوند. معترضین در شهرهایمان به خون می غلتند و جمعهای سیاه نیز در زاهدان رقم میخورد تا کاشفانِ توطئه، سرنخها را پیدا بکنند.
«برایِ…» چکامۀ بلندِ تلخکامیهای مردمانی گشته است. دنیایی باشتاب در کار توسعه و آزادی و دیگر مقاصد عالی، اما نوجوانان کشوری با دویست سال تکاپوی معاصرش، هنوز در تقلای معصومانۀ یک «زندگی معمولی» اند! و چه پرهزینه. سراغشان را در به در باید از انواع بازداشتگاهها بجوییم.
در جهانیکه از جهاتی دورانِ«پساجنبش دانشجویی» را تجربه میکند، ضجۀ زخمهای ذهن جمعیِ ملتی، در غیاب یک جامعه مدنیِ معمولی که قبلا ناکار شده است، هنوز باید از قعر پردیسهای دانشگاهیاش برخیزد و یک نمونه آن رفتار شرمآور با دانشجویان معترض شریف بود. این نابهنگامی جنبش دانشجویی در اکنون ایران، نشان از شدت جراحتی کهنه میدهد که در وجدان اخلاقی یک جامعه به چرک نشسته و عزت نفس اجتماعیِ گمشدۀ خویش میجوید.
دیدگاهتان را بنویسید