مثل هوای گرگ و میش نوروزی، فرهنگ ایرانی؛ ترس و لرز یک تداوم نقطهچینی در ابهام بیم و امید بود.
اعتدالی در آب وهوا، نفَسی در نسیم، اهتزازی در خاک و جنبشی در درخت و گیاه کافی بود که نشانهای از بوی بهبود در اوضاع جهان دلگرفته و غمزدۀ ایرانی بدهد.
مردمان ما با همین مختصر علامات، خانهتکانی و دید و بازدید از سر میگرفتند.
هر چه هم بار رنجهایشان سنگین و دلهایشان خونین بود، باز نمیتوانست مانع کمترین بهانههایی بشود که برای شور و شادی و آری گفتن مجدد به زندگی داشتند.
***
پدران و مادرانی را سال به سال دیدم در چنگال فقر و تورم و استیصال و درماندگی با ته ماندهای از دسترنج بسیار اندک خویش دست در دست کودکان، راهی خُرده خرید عیدی میشوند که مبادا آن مختصر شوق زیستن نیز در چشمان به گودرفته و رخسارهای رنگ پریدۀ فرزندان محکوم به زندگیشان رو به خاموشی بگذارد.
رفت و روب خانههای محقر را دیدم برای رسم میهمان نوازی ایرانی.
گلدان هایی را دیدم که مردم مصیبت دیده در گورستانها برای جوان رفتگان خویش هدیه میکنند.
عمو نوروز، پوزخند این مردم بود به بارگران محنتهای تاریخیشان و موقعیتهای پردرد اکنونشان.
***
خیام در نورزنامهاش از «نوروز بزرگ» سخن میگوید:
«آغاز هر سال خورشیدی نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد»(نوروزنامه، آغاز کتاب)
قید بزرگ برای نوروز آغاز سال، گویا برای این است که هر روز سال به قابلیت نوروزی قائل بود و در هر دمی، موهبت خاصِ همان لحظۀ حال را میجست و شگفتا که آن معادلات چند درجۀ ریاضی از این «لحظههای آهان» برمیآمدند.
***
نوروز و مهرگان نشانۀ شوق زندگی و شادی در ملتی متمدن است که صدها سال است همچنان با خود زنده نگه داشته است
در شاهنامه لحظه های سخت این تاریخ و سرزمین را میبینیم که حسی از پایان، وجدان ایرانی را بسختی میفشارد چنانکه توگویی انتهای یک بن بست است:
«نباشد بهار از زمستان پدید…»(نامه رستم فرخزاد به برادرش).
اما جهان واقعی راز تحول و دیگرگونگی و از نو رویندگی و راز تجدید حیات و راز آغازهای مجدد با خود دارد؛
بهار باز درهای ما را میزند.
دیدگاهتان را بنویسید