متن ویراستۀ گفتوگوی احسان عابدی با مقصود فراستخواه؛ نقل از باران
در سالی که گذشت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان محل برگزاری نشستهایی با عنوان «بررسی روحیات ایرانیان» بود. در این نشستها دکتر مقصود فراستخواه تلاش کرد که خلق و خوی ایرانیان را در چارچوب نظریات مختلف جامعهشناسی توضیح دهد، نظریاتی همچون «کارکردگرایی»، «ساختگرایی»، «اشاعهگرایی»، «کشمکش نخبگان» و…
فراستخواه معتقد است که در توضیح خلق و خوی ایرانیان باید از تقلیلگرایی، ذات باوری و نگاه ایستا پرهیز کرد. او به منطق تغییر و تحولات در تاریخ ایران توجه نشان میدهد و رفتار ایرانیان را بر اساس آن میسنجد.
-
این مصاحبه مدتها پیش صورت گرفته است برای تفصیل مباحث مورد اشاره در گفتگو بنگرید به طرح بحثهای نویسنده که در 22 جلسه با عنوان « واکاوی خلقیات ایرانی» در بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان طی سالهای 1386 به بعد انجام گرفت:« www.bazargan.com».
چند هفته پیاپی چکیده سخنرانیهای شما با عنوان «بررسی روحیات ایرانیان» در نشریات منتشر شد. چندین و چند ساعت سخنرانی کردید تا خلق و خوی ما ایرانیان را در چارچوب نظریات مختلفی توضیح دهید. بگذارید این گفتوگو را با شرح کم و کیف این جلسات آغاز کنیم! موافق هستید؟
از شما به خاطر توجهتان به این موضوع سپاسگزارم. ابتدا عرض کنم که این مباحث از سوی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان تدارک دیده شده است و طی سال 1386 آخرین شنبههای هر ماه در حسینیه ارشاد با حضور و مشارکت تعدادی از افراد خبره در حوزه فرهنگ ایرانی، به علاوه کسانی که تجربههای زیستهای در این حوزه داشتهاند، برگزار شد. عرایض اینجانب در این نشستهای «هم اندیشی علمی» صرفا طرح بحث اولیه بوده و خلاصهای از آنها را همانطور که اشاره کردید، اینجا و آنجا چاپ کرده اند.
بحث ما با طرح تعدادی فروض پایه آغاز شده است، مانند این که در توضیح خلق و خوی ایرانیان باید از تقلیلگرایی، ذات باوری و نگاه ایستا پرهیز کنیم، نباید منطق تغییر و تحول را نادیده بگیریم و…
بر مبنای این فرضها رویکرد بنده به بحث چنین بود که اگر هم شواهد یا مدعیاتی وجود دارد که در جامعه ایران دروغ زیاد گفته میشود، پنهان کاری رایج است، فعالیت مشترک جمعی و گروهی مشکل دارد، احساسات بر خردورزی چیره میشود، خودمداری و ناشکیبایی غالب است، توافق و اجماع پایدار به ندرت صورت میگیرد و مسوولیتپذیری کم است ودیگر شواهدی از این دست که متأسفانه کم هم نیست، نباید همه فرهنگ ایرانی را به اینها فروکاست و از تفاوت رفتارشناسی ایرانی در دورهها و شرایط مختلف غفلت کرد و تأثیر عوامل را نادیده گرفت.
درکل، به لحاظ منطقی نمیتوان از چیزی به عنوان ذات روحیه ایرانی سخن گفت که چنین و چنان است وثابت ولایتغیر است. اما درعین حال، هیچ یک از این نوع ملاحظات نیز صورت مسأله را پاک نمیکند. قدر مسلم این است که بنا بر شواهد بسیاری، بخشی از الگوهای آموختۀ رفتار ایرانیان، وضعیت بحثانگیزی دارد و نیاز است که به صورت روشمند مورد بررسی قرار بگیرد. این کار میتواند از ابعاد مختلف صورت بگیرد. من حداقل 11 مدخل را در نشست اول حسینیه ارشاد مرور کردم.
منظور شما از این مدخلها چیست؟
برخی محققان ریشههای رفتار ایرانیان را در ساخت اقتصاد و طبقات جستجو کرده اند. برخی دیگر آن را از طریق فهم ساختار دولت و با دید جامعهشناسی سیاسی بررسی کردهاند. بعضی تحلیل «تاریخی – نهادی» انجام دادهاند. برخی از ابعاد و چشماندازهای دیگری مانند مردمشناسی یا روانشناسی اجتماعی یا آسیبشناسی به موضوع پرداختهاند. در مدخلی دیگر اسطورهها، آیینها و ادبیات ایرانی تحلیل شده است.، اینها روحیات ما را بازنمایی میکردند. مدخل دیگر، تحلیل ثانوی پیمایشهای ملی مربوط به نگرشها و رفتارهای ایرانیان است. بررسی تأثیر تحولات جدید بر جامعه ایران (و حلقۀ اخیر آن یعنی فناوریهای اطلاعات و ارتباطات و جهانیشدن و رسانهایشدن) و به وجود آمدن وضعیتهای آنومیک در جامعۀه ایرانی، مدخل دیگری از این بحث است و همینطور سایر مدخلها.
حالا مبحث به این گستردگی را چگونه میتوانید در این گفتگو خلاصه بیان بکنید؟ من نمیدانم اما گمان میکنم، برای روشن شدن ذهن مخاطبانی که به متن سخنرانیهای شما دسترسی نداشتهاند، این تلخیص ضروری باشد. آیا امکان آن وجود دارد؟
در این مباحث، کوشش بر این بود که شواهد بحث انگیز رفتار و خلقیات ایرانی با استناد به نظریههای مختلفی توضیح داده شود. سه رویکرد نظری را مثال میزنم.
نخست نظریۀ «کارکرد گرایی» است. بر اساس این نظریه میتوانیم چنین تحلیل کنیم که در شرایط بیش از اندازه ناامن تاریخ ایران، طبیعی بود خلقیاتی همچون دروغ یا بیاعتمادی یا عدم شفافیت به صورت ساز وکار زیستی رواج پیدا بکند. یا این که در جامعهای استبدادزده، مجموعهای از اخلاقیات متناسب با اوضاع پرخفقان، مانند تملق یا تلون یا بدگویی پشت سر افراد، به صورت انتخاب معیشتی در میان بخشهای قابل توجهی از مردم ایران رواج مییافت. یا احساساتی بودن را در نظر بگیرید که در سرزمین پرمصائب ما، جواب میداد و تسلیم و آرامش و نوعی درونگرایی منفعلانه، کارکردهای خاص خود را داشت. همچنین در ساخت قدرت سیاسی پاتریمونیال وحامی پرور، اخلاقیاتی مانند سخنچینی، دسیسه سازی، بدگمانی، دورویی و فسادپذیری، کارکردهای خاص خود را داشتند.
رویکرد نظری دوم، «ساخت گرایی» است که بر اساس آن، ساختارهای عمیقی مانند پدرسالاری در خانواده و کمال گرایی در سیاست به نهادینه شدن کنترل بیرونی رفتار و سبک زندگی مردم میانجامید و به انواع ظاهر سازی و رفتارهای دوگانه وچندگانه در اخلاق مردمان دامن میزد.
نظریه سوم، اشاعهگرایی است که بر اساس آن درمییابیم برخی مشکلات رفتاری ایرانیان، از بیرون بر این جامعۀ پر حادثه عارض شده است؛ مثلا میرفطروس بر آثار حمله عرب در آشفتگی فرهنگ و اخلاق ایرانی تأکید میکند. به عقیده او، مشکلات رفتاری ایرانیان عمدتاً ناشی از عامل مخرب بیرونی بوده است. یا محمدرضا فشاهی تأثیر فرهنگ بادیه نشینی مغول بر ایران را آن هم در آستانۀ رنسانس غربی توضیح میدهد. به عقیده او، آن هجوم موجب شده است که بسیاری از اختلالهای خلق وخویی در ایران اشاعه پیدا بکند.
این سه رویکرد را برای نمونه عرض کردم و گرنه در مباحث آن جلسات از رویکردهای مختلف دیگر نیز به عنوان چارچوب نظری برای بررسی خلقیات ایرانی استفاده شده است.
بگذارید یک پرانتز در میان سخنان شما باز کنم. شما با این فرضیه که «فرهنگ، گرانبار از گذشته است»، دست به یک جستوجوی تاریخی زدهاید. تاریخ ایران را زیر و رو کردهاید و تا آنجا پیش رفتهاید که تاریخ گاه به افسانه پهلو میزند. سفر به گذشتههای دور و دراز، حتی پیش از «مادها» چه لزومی دارد؟ وقتی از آن دوران اسناد موثق اندکی وجود دارد، آیا گمان نمیکنید که ناگزیر از کلی گویی شدهاید؟
برای مثال گفتهاید که تاریخ ایران، تاریخ «ناامنی» است و از جنگهای ایران باستان سخن راندهاید. پژوهش شما یک پژوهش صرف تاریخی نیست، بلکه میخواهید با استناد به آن، رفتار امروز ایرانیان و دلایل عقبماندگیمان را توضیح بدهید. حال پرسش من این است، مگر تاریخ اروپا، تاریخ «امنیت» است که امروز چنین پیشرفتی کرده است؟
آنجا هم ناامنیها و جنگهای متعددی رخ داده است، اما در تاریخ ما ناامنی و بینظمی و ناپایداری بیش از اندازه بود. ما بر سر راه اقوام و حکومتها و در معرض هجوم و تجاوز پی در پی قرار داشتیم . فقدان وکمبود امنیت و سیکل معیوب حوادث در تاریخ ایران گاهی از حد میگذشت. ناامنی در همه جا و از جمله در اروپا و آمریکا برای اخلاق مردم مشکلساز بوده است، اما اولاً، ناامنی ما بیش از حد بوده (بنده با عدد و رقم توضیح د اده ام) و ثانیا آنها توانستند که با توسل به بسیاری عوامل ساختی و نهادی و بسترسازیها، آثار زیانبار جنگها و ناامنیها را خنثی یا تعدیل کنند؛ چیزی که در جامعه ما صورت نگرفته است. در ایران میل به ناپایداری و ناامنی، نهادمند بوده است.
بیثباتی و ناامنی و بینظمی سبب شده است که در تاریخ ما، نظامیان ابتکار عمل و مالکیت و ثروت و قدرت را به دست میگرفتند؛ اقتدارگرایی زمینه پیدا میکرد، افسانۀ «دولت همه کاره» در ذهن و جان مردم ریشه میدوانید و از این رهگذر بود که انتخابهای معیشتی مردمان شروع میشد؛ مردم انتخاب میکردند که چگونه زندگی کنند و چه ترفندهای اخلاقی و رفتاری به کار بگیرند تا باقی بمانند. در یک چنین زندگی؛ دروغ، نفاق، درونگرایی و تملق برای بقا رواج مییابد.
البته این بدان معنا نیست که ما دروغگویی وناراستی را میستودیم . نه اتفاقا خیلی هم تقبیح میکردیم. ارزشها و فرهنگ و ادبیات ما سرشار از ستایش راستی ودرستی است، بسیاری مردم، صمیمانه میخواستند سودای سر بالا داشته باشند و شیفتۀ راستی و درستی و خلاقیت و رهایی بودند، ولی شرایط غالب زیست تاریخی، برای این تمناها و تجربههای اصیل اخلاقی بغایت نامساعد بود. باز هم تحسینبرانگیز است که بهرغم این همه صعوبتهای ساختاری و موانع تاریخی، چشمههای خیر و فضیلت در این سرزمین نخشکیده است.
در مثال دیگری نیز بحث ثنویت را پیش کشیدهاید. آیا اعتقاد به ثنویت خاص ایران است؟ یا این که در بسیاری از فرهنگهای دیگر هم میتوان آن را یافت؟ مگر در اناجیل چهارگانه از نیکی و بدی صحبت نمیشود و همینطور سایر کتابهای مقدس؟
در همه جای دنیا مردمان به نیکی و بدی توجه دارند، اما ثنویتی که ما در تاریخ خود با آن درگیر هستیم، بازتابی از یک دوگانگی عمیقتر، میان اخلاق و مناسبات ما است. در جوامع توسعه یافته، مبادی خیر و شر هر دو در میان مردم و در متن دیالکتیکی زندگی است، ولی در ایران، ساخت زندگی و مناسبات، بیش از اندازه جولانگاه اهریمن میشود و اهورامزدا را میباید در آن دوردستهای آسمان بجوییم. ارزشهای اهورایی در آن بالاها از ما راستی ودرستی میخواهد، ولی مناسبات اهریمنی غالب، در اینجا و اکنون، ما را به دروغگویی سوق میدهد.
همان مردمی که راستگویی در اسطورهها و در متون دینی و باورهایشان مهمترین ارزش انسانی بوده است و دروغگویی را بدترین رذیلت میدانند ومانند خشکسالی، از او به اهورامزدا پناه میبرند، وقتی نوبت به متن روابط ومناسبات واقعی زندگی شان میرسد، به صورت انتخاب معیشتی اجتنابناپذیر، دروغ میگویند.
بدین ترتیب، دروغ در ایران،هرگز «دلیل» موجهی نداشته است، ولی «علل» اجتماعی و تاریخی نیرومند و بسیاری داشته است. برای همین است که بنده عرض میکنم ؛ «انگارههای ما اهورایی، ولی زمینههای ساختی- کارکردی ما اهریمنی بوده است» و این به ثنویت در «نظر و عمل» دامن میزد. بهترین و بیشترین دعاوی و واژههای اخلاقی را با بدترین عادتوارهها و مناسبات و معاملات واقعی در اینجا میبینید.
وجه سوگناک تاریخ ما این بوده است که جامعه پرابتلای ایران به جای منطقه خاکستری زندگی، عمدتا با فاصلهها و شکافهای فاحش میان دو قطب سیاهی یا سفیدی روبه رو میشد. سپیدهای که جان آدمی همیشه در هوای اوست در این سرزمین نیز گاه و بیگاه سر میزد ولی درخشش خوش او همواره مستعجل بود، معروض سیاهی میشد و به محاق و برباد میرفت. دوباره مهلتی میبایست تا سپیده دیگری به روی ما بخندد. بیشتر گسست بود و نه انباشت و توسعه. باز هم میگویم، گویا حیات و فرهنگ ایرانی ریشه در آبی دارد که خشک نمیشود و گرنه عجب است که ازاین باد سموم، باغ و چمنی برجای بماند.
در کنار همه این نظریهها، مثل کارکردگرایی و ساختگرایی و… از نظریه«کشمکش نخبگان» نیز برای توضیح رفتار ایرانیان استفاده کردهاید. میتوان بحث شما را این گونه خلاصه کرد که کشمکش نخبگان در ایران همواره موجب انفعال تودهها شده است؛ به عبارتی، دعوا همیشه در سطح نخبگان بوده و تودهها چیز بیشکل منفعلی بیش نبودهاند. از طرفی «شر» همیشه از این انفعال سر میزند و اگر ایرانیان در طول تاریخ به سمت استبداد میل کردهاند، ناشی از این انفعال بوده است. اما جناب فراستخواه، به هرحال در مقاطعی هم میان مردم همبستگی به وجود آمده و مردم، خود در مناسبات قدرت تعیین کننده بودهاند. با این نظریه چگونه میتوان رویکرد مجدد مردم به استبداد را توضیح داد؟ آنها حداقل در آن مقطع زمانی که منفعل نبودهاند. پس با این حساب نباید دوباره تن به استبداد میدادند.
همبستگیهای ما غالبا ناپایدار و به تعبیر«جان فوران» شکننده بوده است. همگراییها معمولا جای خود را به واگرایی و انشعاب و انشقاق و نزاع و هرج و مرج و سرخوردگی میدهد و موجبات انقباض و فروبستگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و بازتولید مجدد قدرت متصلب و استبدادی را فراهم میآورد.
از سوی دیگر، بیشتر وقتها همبستگیهایی مخرب و عصبیتآلود و انفعال آمیز و پوپولیستی شکل میگیرد؛ وحدتهایی که خود، شقاقافکن و نفاق آفرین است. در ایران مسالۀ «پارهتو» خود را به شکل وحشتناکی نشان میدهد. این را مبسوطا توضیح داده ام. «ماکس وبر» جوامع را به دو نوع تقسیم کرده است : نوع نخست، جامعه مولّد و باثبات و نوع دوم، جامعه هرج و مرجی است.
در جوامع نوع اول، مردم ساخت طبقاتی دارند و قشربندی اجتماعی و رقابتی پایهدار وجود دارد، اما در جوامع هرج و مرجی، غالبا نوعی بینظمی و آنارشی در کمین است؛ به ویژه با توجه به اینکه مردم غالبا به شکل تودۀ منفعل و بیشکل هستند و قشربندی اجتماعی و ساخت طبقاتی چندانی ندارند.تاریخ پرحادثهشان، جولانگاه معارضان و مدعیان قدرت میشود. در یک چنین جامعهای، بخشی از مردم یا سرسپرده این نخبگان مدعی میشوند یا اگر خیلی زرنگ باشند، سرکردگی نخبگان را بر عهده میگیرند و در غیر این صورت به عنوان حالت سوم وعمومی تر، زندگی معیشتی خودشان را دور از معرکۀ نزاع نخبگان به شکل خیلی ساده ادامه میدهند. آن چیزی که در جوامع هرج و مرجی وجود دارد، منازعات میان نخبگان در صور مختلف مذهبی و فرقهای این منازعات است. دعوت معارضان در میان تودۀ منفعل نفوذ میکند و بر امواجی از احساسات و هیجانات و باورهای غیرعقلانی (و ایدئولوژیک) جماعت سوارکاری میکنند.
بر اساس نظریۀ عصبیت«ابن خلدون»، در تاریخ ما گروهها با همدیگر معارضه میکردهاند و عصبیت هر گروه که بیشتر بود بر گروههای دیگر غلبه و تفوق و تسلط پیدا میکرد. پس در پاسخ شما میخواهم عرض کنم که همبستگی های ما لزوما اخلاقی نبود. وقتی همبستگی صرفا احساساتی و هیجانی و بلکه تعصب آلود است و بر مبنای حذف و غارت و خشونت شکل بمی گیرد چه ارزشی دارد؟ انسانها در فردیت خودشان چه بسا خردمندانهتر و اخلاقیتر از وقتی عمل میکنند که در موجی از جماعت گم شدهاند.
اما تأکید اصلی در بحث ما این بود که محیط کشمکش نخبگان و تودهها، محیطی فضیلت زداینده بود. ببینید بنده بر مبنای یک فرض بحث کرده ام وآن این است که منشأ اخلاق سه چیز است؛ احترام به خود، احترام به دیگری و احترام به محیط. اکنون تاریخ ما را بنگرید که چگونه این هر سه آسیب میدید. از یک سو احساس انفعال در میان مردم، حس خودحرمتی وعزت نفس را از آنان میگیرد. از سوی دیگر، حرمت داری دیگران، براثر تعصبات درون گروهی و فقدان توافق میانگروهی از بین میرود و سرانجام به دلیل ناپایداری وبی ثباتی،احترام به روح جمعی ومحیط اجتماعی لطمه میخورد. در تاریخ ما سرمایۀ اجتماعی مانند پیوند و همدلی و مشارکت و اعتماد بسیار اندک بوده است. سیاست، غالبا بیپدر و مادر بود، سواری رایگان تودهها بود، بازتابی از سیکل حاجت و طاعت بود و به ندرت نشانی از مشارکتگرایی و مسؤولیتپذیری به چشم میخورد. عزیمتهای معطوف به خیر و رهایی و شکوفایی در تاریخ و فرهنگ ما کم نبود ولی به سختی و به ندرت نهادمند و مستقر شده و تداوم یافته است.
موضوع دیگر رهیافت نظری «نو نهادگرایی» است که برای پیش بردن بحث خود انتخاب کردهاید. درمورد این رهیافت و چگونگی ارتباط آن با بحث خود بگویید.
مهمترین کلیدواژۀ این رهیافت، «وابستگی به مسیر» است و در آن فرض بر این است که باورهای مردمان و روحیات و خلقیات آنها ریشه در سرگذشت نهادهای یک جامعه دارد. بر اساس رهیافت نونهادگرایی، این نهادها و همکنشی میان آنهاست که جامعه را شکل میدهد. نهادها با همدیگر چیزی را به وجود میآورند که به آن «محیط نهادی» گفته میشود. این محیط نهادی است که بر تعریف مشروعیت تأثیر میگذارد؛ نفوذی فراگیر بر رفتار مردم دارد و سرچشمه باورها و ارزشهای جمعی است.
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در نهادگرایی، «منطق اقتضا» است و بر اساس آن رفتار عاملان را محیط نهادی، اقتضا میکند. اگر مقتضیات نهادی در جامعه این است که همه گلیم خود را از آب بکشند، نصیحت به رعایت خیر عمومی و منافع عمومی چه تأثیر فراگیری میتواند داشته باشد؟ اگر محیط نهادی به تعصب و ناشکیبایی و دیگرناپذیری، مشروعیت میبخشد، صحبتکردن از رواداری و تساهل و حریم خصوصی و سبک زندگی، بیشتر باد هواست. تا زمانی که نهاد مالکیت خصوصی ضعیف است، آزادیهای فردی و خودگردانی درونزا و خلاق و هنجارگرایی و مسوولیت پذیری مردم در بیرون از سیطره دولت نیز آسیب پذیر و زوال پذیر است. دو کلمۀ رفتار وساختار را ملاحظه کنید؛ «رفتار» یک طرف سکهای است که آن سوی دیگرش «ساختار» و «بافتار» است. رفتارهای خوب قرین ساختارهای خوباند.
به نظر میرسد که رهیافت «نونهادگرایی» بیشتر درصدد توضیح است و هیچ راهکاری برای تحول ارائه نمیکند. درست میگویم؟
پرسش مهمی را مطرح میکنید. یک نظریه به تعبیر مارکس باید بتواند در ما آن اکتشاف و آگاهی را پدید بیاورد که در پرتو آن آگاهی برای تغییر مطلوب دست به عمل اجتماعی بزنیم. به گمانم، مهمترین پرتوافکنی نونهادگرایی این است که «ارتقای اخلاق اجتماعی» به «اصلاحات نهادی» نیاز دارد.. واسطههای تغییر و کنشگران ما در دوره معاصر نتوانستهاند بر سر طرح درستی از تغییرات نهادی واصلاحات معقول نهادی توافق بکنند…..
اما تغییر، امری موسمی وصرفا سیاسی (آن هم در آستانۀ گذرای انتخاباتها) نیست، پروژهای طولانی و همهجانبه است؛ پروژهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، شهری، محلهای، اجتماعی، آموزشی، فکری، بخشی و میان بخشی است. جامعۀ ایران به منظور ارتقای اخلاق اجتماعی، به شبکهای هم افزاینده از طرحهای آهسته و پیوسته و گسترده و ژرف و مشارکت جویانه- و نه نخبهگرایانه- برای تغییرات نهادی نیاز دارد. در متن این شبکه اجتماعی است که گروههای مختلف مردم؛ به صورتهای محلی، صنفی، حرفهای، سازمانی، غیردولتی، مدنی و مانند آن در تغییر نهادهای زیست اجتماعی خود مشارکت میورزند و پا به پای آن، نگرشها و رفتارها و خویها و خصیصهها و خلقیات و منشهایمان هم در جاری اعماق خود، تحول و توسعه پیدا میکند.
تغییر و تحول یک طرح گسترده است که به حضور خلاق کنشگران و نیز مشارکت وابتکارات فراوان مردم نیازدارد. از طریق شرکت در «عمل اجتماعی معطوف به خیر عمومی» است که عملکردهای خوب تکرار میشود و از طریق این عملکردهای تکرارشونده و متداوم است که نهادها و ساختارها و رفتارهایمان، پا به پای هم، تحول وتوسعه پیدا میکنند.
دیدگاهتان را بنویسید