پاسخ فراستخواه به سؤالات مهرنامه
شماره 16 ص 36، آبان 1390
*پرسشهای نشریه و پاسخ اینجانب به آنها پیش از اعتراضات والاستریت و اجتماعات و تظاهرات اخیر در شهرهای مختلف غربی صورت گرفته است.
چرا اغلب روشنفکران درجهان، گرایش چپ دارند و بسیار کم هستند روشنفکرانی که حامی لیبرالیسم و سرمایهداری باشند؟
برای اینکه چپ مهم بود و دلالتهای سرشاری در او به نیکبختی انسان وجود داشت. چپ در میان بود چون پلتفرم فکری گستردهای برای نقد سرمایهداری فراهم آورد. چون مخاطرات «بت وارگی» و «شیء وارگی» را توضیح داد. بیگانگی نیروی کار از نظام کار را تفسیر کرد. نابرابری و بیعدالتی را بیان و عیان کرد. چون چپ در برابر فاشیسم و نازیسم ایستاد و ظرفیتهای اخلاقی دیگر داشت.
هرچند خود در لنینیسم و استالینیسم روسیه و انقلاب فرهنگی چین به یک معضل بزرگ بشری مبدل شد و سخت شد و به همین دلیل، اتفاقا همانطور که خود مارکس گفته بود؛ دود شد و به هوارفت.
البته سرچشمههای آگاهی انتقادی چپ که اصالتاً اروپایی بود یک چند همچنان درآنجاجوشیدن داشت. چپ؛ در حوالی نیمه قرن بیستم حوزههای فکری بزرگی را زیر چتر این آگاهی اصیل جذب کرد از هرمنوتیک تا پدیدارشناسی، تا نشانهشناسی وزبان شناسی واگزیستانسیالیسم.
در نیمۀ دوم قرن، در خود فکر چپ اروپایی؛ افقهای تازهای گشوده شدکه نمونه اش گرامشی بود و تا مکتب فرانکفورت و سپس «نگری» و «امبرتو اکو» گسترده شد. اما از دهۀ 80 سقف نئومارکسیستی نمی توانست نیاز به آگاهی انتقادی روشنفکر اروپایی را تأمین بکند ودر نتیجه شاهد جوششهای فکری تازه تری مانند پساساختارگرایی و پست مدرنیته و مطالعات فرهنگی بودیم از فوکو تا آگامبن.
پس چپ سزاوارآن اقبال عریض و دراز روشنفکری به او بود. هرچند دراین مدت نیز باید بگوییم روشنفکری نه با مارکسیسم آمده بود ونه جزو سرقفلی او بود. چپ، مسبوق به روشنفکری بود نه سابق برآن.
روشنفکری؛ آگاهی دردناک بشری نسبت به شرایط خویش بود که گاهی تا حد حسّ پرومتهای و حتی گاهی سیزیفی پیش میرفت. از جنس دلهره ونگرانی بود و پرسش افکنی و تردید زایی ونقد در حوزۀ عمومی بود؛چیزی ورای کار معرفتی موظف مدرسی و آکادمیک وحرفهای. به تعبیر سعید، نوعی عنصر آماتور با خود داشت و نوعی جستجوی شادمانی بشری از طریق غمخواری انسانی.
روشنفکری به این معنا اصلا با چپ آغاز نشده است. سقراط وسوفیستهایی مانند پروتاگوراس، نظمهای مسلط فکری وعادتوارههای رایج یونانی را به همپرسه میگذاشتند. پایدیای یونانی حاصل این عمل روشنفکرانه بود. قبل از مارکسیسم، ما روشنگری را داریم. ولتر وروسو را داریم که سیطرۀ ملالآور سنت در غرب را نقد میکنند. دائرةالمعارف نویسی دیدرو و دالامبر در برابر منابع سنتی و اسکولاستیک وانحصاری معرفت، نمونۀ دیگری از روشنفکری ماقبل مارکسیستی است. حقوق بشر و دموکراسی وآزادیخواهی مدرن مرهون این کنشها وآگاهیهای انتلکتوئل بود.
روسیه نیزدر اوایل قرن نوزده ومدتهای زیاد قبل از انقلاب اکتبر، شاهداینتلیگنزیا(Intelligentsia) بود؛ طیف روشنفکرانی که جریان نقد نیرومندی در برابر نظام تزاری راهانداختند وآیزیا برلین تحت عنوان «متفکران روس» آنها را معرفی کرده است. اتفاقا بخشی از اینان تفکر لیبرالی داشتند مانند تورگنیف نویسندۀ پدران وپسران در 1818. بخشی دیگر نیز پوپولیست وبه اصطلاح روسی «نارودنیک»(خَلقی) بودند وبا اصلاحات پتر کبیر ستیزه داشتند مانند بلنیسکی،چرنشفسکی ودوبرلیوبوف.
همچنین مدتها قبل، دراروپا وبه سال 1894،بیانیۀ روشنفکران را مبنی بر کنش اعتراضی به عملکرد سیستم قضایی در فرانسه نسبت به محاکمۀ درفوس افسر یهودی میبینیم که اسم 300 نفر را باخود دارد وامیل زولا، مارسل پروست و آندره ژید جزو آنهاست.
آیابافروکش کردن موج چپگرایی و پایان کمونیسم میتوان از پایان روشنفکری نیزسخن گفت؟
اگر قرار است از پایان چیزی سخن بگوییم این، پایان روشنفکری«ارگانیک ِ پرولتاریایی» به تعبیر «گرامشی» و پایان «روشنفکری ایدئولوژیک» به معنایی است که دانیل بل به کار میبرد.
بله حتی روشنفکری عام به معنای جهانروای آن که حامل پیامبرگونۀ ارزشهای جامع همه شمول است امروز دیگرفهمیدنی نیست. به تعبیر فوکو در گفت وگویش با دلوز ودر بحث روشنفکران وقدرت، حالا باید دنبال روشنفکر در شرایط خاص وبا آگاهی وکنش انتقادی ناظر بر موقعیتهای متفرّد ومتفاوت بود. روشنفکری که به سروقت مسألههای موجودمی رود مانند جنسیت، اقلیت، وضعیت استثنایی، کتاب، اینترنت، دانشگاه، زیستبوم، اقلیت، مسألهای قضایی، هویتهای سبک زندگی، جهانی سازی،سیاره چندفرهنگی، جنگ وصلح، خشونت، تروریسم، اشغال سرزمین، فلسطینیها،حق انتخاب، قومیت، مهاجرت، کیفیت زندگی، شبیه سازی. روشنفکری که اصلا همه چیز دان ومنجی نیست، نقد او در حوزۀ عمومی فحوای عملیاتی دارد ولفاظی نیست وبه سادگی با مفاهیم جامعی چون چپ وراست نمی شود او را معرفی کرد.
روشنفکری به این معنا نه با چپ آمده ونه با چپ میرود. درایران نیز نمادهای پرآوازۀ روشنفکری، منحصر به چپ نبودند ازقدیمیهایی مانند فروغی تا بازرگان، فردید، شایگان، نراقی، نصر، سروش، طباطبایی و ملکیان. چپها نیز بودند مانند نخشب وشریعتی. وسهم بزرگی داشتند اما چنانکه عرض کردم اولا «روشنفکری» در سرقفلی آنان نبود وثانیا همه روشنفکران چپ که از نوع تقی ارانی نبودند، صادق هدایت را نه میتوانیم کمونیست ونه عضو حزب توده محسوب بکنیم تا برسید به چپ نوی ایرانی که مجلاتی همچون گفت وگوو نویسندگانی چون فرهادپور نمایندگی میکنند.
امروز حتی چامسکی را که آرمان سوسیال دموکراسی دارد نمی توان روشنفکر به معنای پرولتاریایی محسوب کرد، چه رسد به کارنامۀ وسیع روشنفکری که بنابر تعریف، وابستۀ به یک مکتب خاص فکری نیست. خیلیها مانند راسل ودیویی تا رورتی روشنفکر بودند وهستند ولی چپ ومارکسیست نبودند. اولی فیلسوفی تحلیلی بود ودومی وسومی نمایندگان برجستۀ پراگماتیسم ونو پراگماتیسم آمریکا. بله روشنفکران چپ نیز به توضیحی که در پاسخ سؤال پیش دادم؛ بودند. سارتر، برشت،رولان تا چپ معاصر اروپایی همچون آلن بدیو و ژیژک وخیلیهای دیگر.
کنش روشنفکری، نیازمند ارجاع به مکتب خاص مانند کمونیسم ولیبرالیسم نیست وبزرگتر از این است. روشنفکری به معنای آن آگاهی دردناک وکنش انتقادی در حوزۀ عمومی که پیشتر تعریف کردیم، ممکن است در برابر هر وضعیت پروبلماتیک انسانی، معنا پیدا بکند.نمونه اش دانش هستهای و هیروشیما بود که بیانیۀ طیفی از دانشمندان روشنفکر را در برابر آن داشتیم شامل اپنهایمر، اینشتین وبوهر.
همان گونه که در مقابل استعمار، روشنفکر پسا استعماری از فرانتس فانون تا سعید را میبینیم ؛ در برابرفاشیسم، سارتر وکامو را؛ در مقابل نازیسم، برتولت برشت و یاسپرس را؛ در برابر یهود ستیزی، بنیامین را؛ در برابر عقلانیت یکّه سالار سرکوبگر، مارکوزه را که بر «اروس» وزندگی وخیال پای میفشارد؛ دربرابر لنینیسم واستالینیسم، ساخاروف وسوروکین را ؛ وروشنفکران اروپای شرقی را؛ وهمینطور سایر کنشها مانند روشنفکر فمنیست از سیمون «دو بوآر » تا نانسی فریزر وسلیا بن حبیب که ازهابرماس الهام میگیرند ودیگرانواع روشنفکری. مادام که بدبختی بشری هست نیازبه عمل روشنفکری داریم بدون اینکه آنرا درشکل خاصی منحصر بکنیم،چون تا یک نفر بدبخت هست هیچکس خوشبخت نیست.
دیدگاهتان را بنویسید