گفتگوی روزگار با مقصود فراستخواه
اول بهمن 1390، صفحۀ 10
اخلاق سیاسی مرحوم مهندس بازرگان را در دوران مبارزه پیش از انقلاب چطور تحلیل میکنید؟
برجسته ترین مؤلفه اخلاق سیاسی بازرگان ، سعی ایشان برای فاصله گرفتن از پوپولیسم رایج در جامعۀ ایران بود. انصافا برای یک کنشگر سیاسی ، این خیلی سخت است و مستلزم نیروی اخلاقی ومعنوی، واستقلال فکری بسیاری است . این در واقع نوعی ترکیب رندی و پارسایی در سیاست ورزی است. رندی به این معنا که به نرخ روز نیست وپارسایی به این معنا که توأم با اخلاص وبی توقعی و پرهیز از ریاکاری ومقدس نمایی است.
نسبت روحانیان با عوام زبانزد شده است ولی عوامزدگی در بیشتر نخبگان جدید و روشنفکران بویژه روشنفکران مذهبی ما نیز به صورتی دیگر شایع بود . به ندرت کسانی مانند غلامحسین صدیقی یا فریدون آدمیت را میبینیم که نخبهای روی پاهای خود بودند نه سوار بر شانههای تودۀ جماعت. بازرگان اما انصافا خیلی کوشید تا دچار وسوسههای فریبندۀ هوچیگری وسیاست بازی در جامعۀ ایران نشود.
او دموکراسی میخواست نه «اوکلوکراسی». اوکلوکراسی، کاریکاتوری مبتذل از دموکراسی است که در آن بازیگران سیاسی برای دستیابی به منابع کمیاب قدرت از تودۀ بیچارۀ بدبخت سواری میگیرند. اما در دموکراسی ، یک نخبه میتواند حرف خود را بزند ، فکر واندیشۀ مستقل به دست بدهد، نه فقط قدرت سرکوبگر را بلکه قدرت جهالت و هیجانات کور را و باورهای رایج را و عادات ورفتارهای شایع را ومشهورات سیاسی قوم را و مسلمات مردم را نیز نقد بکند. یک نخبۀ مردمی به معنای درست کلمه، مردم را دوست میدارد، منافع عمومی را میخواهد، برای آسایش و آگاهی و آزادی ورهایی انسانها مایه میگذارد، ولی سرشان شیره نمی مالد. بازرگان خیلی تلاش کرد تا از «عوام-بازار» شایع سیاسی کناره گیری بکند.
این را، هم در طرزتفکر وهم در سبک زبانی او میبینیم. اجازه بدهید هر دو رااندکی توضیح بدهم: نخست در ذهن، ایشان هرچند مسلمانی راست کیش بود ولی چون متوجه ظرفیتهای تجدد غربی برای عقلانیت و آزادی و رفاه وپیشرفت شد نتوانست از آن چشم بپوشد. اگر استقلال فکر نداشت بازرگانی که ما میشناسیم یک شیخ متشرع میماند. اما وقتی به این نتیجه رسید که اروپاییها در دینداری از ما صادقانه تر هستند این را فاش گفت: در «مذهب در اروپا».
اگر بازرگان یک عوامگرا بود هرگز نمی گفت دیانت وتقدس جاهلانه منشأ خشکی و تعصب وحتی تکبر وسرانجام خشونت واستبداد میشود:در «درس دینداری ». بازرگان این صراحت کلام را دارا بود که خیلی وقت پیش بگوید ریشۀ مشکلات ایران نه در دسیسههای دشمنان بلکه در سیرت وصورت وساختار جامعۀ خودمان است و بگوید در ایران به سبب ساخت روستایی غالب بر زیست اجتماعی، خردورزی رشد نکرده است وبه جای آن تقدیر گرایی رواج یافته است، و بگوید که دینداری برای ما بیش از حق پرستی وسیلهای برای نجات آخرت بود و بگوید که شاید دروغ وتقلب در هیچ ملتی بهاندازه ایران شایع نبوده است: در «سازگاری ایرانی».
اگر بازرگان عوامگرابود در سال 1320 «فحش وتعارف درایران» را نمی نوشت ودر سال 1328 در گرماگرم سیاسی شدن جامعه ایران، «بازی جوانان با سیاست» را مورد نقادی قرار نمی داد ونمی گفت آقایان برای اینکه رئیس و وکیل بشوند حزب میسازند و …..
دومین موضوعی که خواستم توضیح مختصر بدهم، اسلوب زبانی بازرگان است. گفتارها ونوشتههایش ساده وبه دور از تکلف بود. برخلاف بسیاری از روشنفکران دیگر ؛ او کمتر، از صناعات برای تصرف خیال مخاطبان وتولید احساسات و یقینهای جازم ایدئولوژیک استفاده کرده است وبیشتر خواسته است حرف حساب خود را(هر چه هست) بگوید؛ بی آرایهها . این سبب میشد که گفتارهای ایشان از ابطال پذیری وقابلیت نقد وبررسی بیشتری برخوردار باشد.
چرا مرحوم بازرگان در مبارزه با رژیم سابق هیچگاه به مبارزه مسلحانه نزدیک نشد؟
به هرحال بازرگان در سیاست میانه رو بود. البته کسان دیگری «میانه رو» تر از او هم بودند. همانطور که بعضی از همفکران ودوستاران او ، معتقد بودند از میانه روی بازرگان بایستی قدری کاسته میشد. اگر مخالفان سیاسی دوره پهلوی دوم را به صورت یک طیف مدرّج در نظر بگیریم حداقل میتوانیم چهار الگو را از هم متمایز بکنیم: اول.موافقت با اصلاحات ومخالفت با دیکتاتوری، دوم. مبارزه با رژیم به شیوۀ میانه روی ، سوم.مبارزه با رژیم به سبک علنی سازی وعمومی سازی مبارزه ، چهارم. مبارزۀ مسلحانه با رژیم. الگوی نخست در بخشی از جبهۀ ملی و کسانی مانند غلامحسین صدیقی بود که میگفتند «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه». اینان تا آخر کوشیدند مانع فروپاشی سیاسی در کشور بشوند و دموکراتیزاسیون آرام اصلاح طلبانه میخواستند والبته جامعه سیاسی ملتهب ما به همراه ندانم کاریهای نظام اقتدارگرای شاه، به آنها اجازۀ موفقیت سیاسی نداد.
بعد از آنهاست که در طیف مخالفان، به الگوی دوم یعنی تیپ مهندس بازرگان میرسیم که به مبارزۀ سیاسی از نوع بایکوت اقدامات اصلاحی رژیم پهلوی مانند تحریم رفراندوم شاه ومانند آن قائل ومایل بود وهمین سبب شد که در انقلاب 57 فعالانه شرکت کرد.
کمی این طرف تر در طیف مخالفان شاه، جوان ترهای نهادهای دانشجویی خارج کشور بود که به الگوی سوم اعتقاد داشتند و قدری فتیلۀ مخالفت را بالاتر میخواستند ومهمتر از همه اینکه در نیمه دهه 50 معتقد بودند باید دست به اقدام سیاسی وسیع تری علیه رژیم زد، نمونه اش در آن دوران دکتر یزدی بود. ایشان در کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها (چاپ 1386 قلم:ص52-53)نوشتهاند در سال 1355 با دوستانشان در خارج به این نتیجه رسیده بودند که قرائن حاکی از بحران جدی رژیم شاه است وحوادثی در انتظار ایران است و نیروهای آزادیخواه باید از موقعیت استفاده بکنند وبرای همین بود در همان سال طی نامهای مفصل که از خارج به مهندس بازرگان ارسال کردند، از او خواستند گامهایی جدی ، علنی، وقطعی علیه سلطنت برداشته بشود. تحلیل ایشان در این کتاب آن است که اعتبار سیاسی وملی ودینی بازرگان به گونهای بود که با دوستانش میتوانستند ابتکار مبارزات ملی را به دست بگیرند. ایشان معتقدند اگر به این پیشنهاد بذل توجه میشد، رهبری مبارزه ضد استبدادی وضد استیلای خارجی به دست مهندس بازرگان وطیف ملیها میافتاد وشاید تحولات آتی در آن دوره به شکل دیگری سیر میکرد.
سرانجام در طرف دیگر طیفی که یادشد، الگوی چهارم یعنی مبارزه مسلحانه قرار داشت. بدین ترتیب اگر طبقه بندی اینجانب موجه باشد، بازرگان دو درجه با مشی چریکی فاصله داشت. چون فکر میکرد تغییرات اجتماعی باید تدریجی وعمیق جریان پیدا بکند تا ضمن دیرپایی، هزینههای کمتری برجای بگذارد و مهمتر از همه اینکه صرفا به تسخیر مکانهای سیاسی تقلیل پیدا نکند و آلودۀ خشونت نشود.
در کتاب خاطرات مهندس مهدی بازرگان که گفت وگوی ایشان با سرهنگ غلامرضا نجاتی است(رسا،1375، صفحۀ 331) میگوید:«مشکلات ایران را نه به صرف تشکیل حزب ساسی وتغییر رژیم ، بلکه به تربیت دموکراسی وامکان مجتمع شدن وهمکاری میتوان حل کرد که ما در اثر 2500 سال زندگی غیر آزاد غیر دموکراتیک وغیر اجتماعی ، فاقد آن بوده ایم»
متأسفانه ماهیت «یکه سالار»نظام سیاسی پهلوی سبب شد الگوهای مسالمت آمیز واصلاح طلبانه نتوانند در عمل موفق بشوند و زمینه برای فعالیتهای چریکی فراهم شد . بازرگان در مدافعات مشهور خویش در اوایل دهه 40 این چرخش «از اصلاحات به انقلابات» را در جامعه ایران پیش نگری کرد وگفت :« ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم »
اخلاق مهندس بازرگان و تقوای سیاسی ایشان در سالهای بعد از انقلاب را چطور میتوان تحلیل و تبیین کرد؟
پارسا منشی در عمل سیاسی بازرگان ، اتفاقا در سالهای بعد از انقلاب بود که بارزتر شد و بیشتر به محک خورد. اینکه امروز بازرگان تقدیس میشود، چندان مهم نیست. بازرگان،بازرگان بود آنگاه که صفت لیبرال برای او یک کلمۀ قبیح سیاسی ومذهبی وایدئولوژیک و یک فحش آبدار بود، آنگاه که پوپولیسم سیاسی ما، نام ویاد او را قرین سازشکاری وجاده صاف کنی امپریالیسم میکرد. بازرگان، زمانی بازرگان بود که در 19 بهمن 57 ، گوهر انقلاب را نه «خشم و غضب و توهین و برهم زدن» بلکه «انقلاب درونی و دگرگونی خواستهها و روحیات و استعدادها» دانست (کیهان، 20/11/57).
در روز 22 بهمن 57، این صدای بازرگان بود که از رادیوی انقلاب شنیده شد و جوانان پرشور را به خودداری از هرگونه حمله، خرابکاری، آتشسوزی و آزار ارتشیان توصیه میکرد ( برای تفصیل بنگرید به : مشکلات و مسائل اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان، چاپ دوم، 1362: 84). بازرگان ، بازرگان بود وقتی که در چمن دانشگاه تهران اصرار داشت تابرای حریفان بی اخلاق خود که در پشت شعارهای هیجان آلود مخاطبان کم تجربۀ پرمطالبه اش پنهان شده بودند، بگوید او یک بولدوزر سیاسی نیست. در جامعهای توده وار که ماشینهای سیاسی ، به هرقیمتی دنبال مسافر هستند ، مناعت نفس واستقلال نظر بازرگان ، به گمانم تحسین برانگیز است.
در فضای چپ زدۀ ایدئولوژیک اول انقلاب ، اصالتی در ذهن وجان یک نخبۀ سیاسی لازم بود که بگوید: «اگر مقصود از انقلابی عمل کردن، زدن و ریختن و کشتن و پاشیدن و پا روی همة اصول و مقررات و قانون و نظام و متد و سیستم گذاشتن باشد، البته دولت و شخص بنده انقلابی نیستم» (بنگرید به :همان، 228). یا بگوید«این مسئله را باید به عنوان یکی از جرمهای دولت موقت و خود بپذیرم و جزو گناهانی که برای ما میشمارند یکی لیبرال بودن ماست» (کیهان، 9/10/58).
علی رغم سابقه مبارزاتی برجستۀ ایشان، سهم خواهی نکردن شان در جمهوری اسلامی را چقدر در نتیجه رفتار اخلاقی ایشان میدانید؟
بازرگان اهل دریوزگی سیاسی نبود. این را نباید فقط به عنصر اخلاقی واصالت اندیشهای ایشان تحویل داد، بلکه یک دلیل عمده را باید در ویژگیهای طبقۀ متوسط وبورژوای جدید ملی ما جستجو کرد. اگر در غرب ، امکان نهادینه شدن دموکراسی فراهم آمد، یک علت عمده اش وجود طبقات مستقلی بود که میتوانستند در برابر قدرت سیاسی بایستند وبگویند: «ما هستیم. روشنفکر یا مخالفی سیاسی که چشم به راه حقوق و مواجب سربرج خویش از دیوانسالاری دولتی باشد، زیر پایش سست است. هرچند شغلی تخصصی و خصوصیت حرفهای هم داشته باشد، به هرحال آسیب پذیر است. یک مشکل جدّی طبقات متوسط وبورژوازی ایرانی همین بود وبه همین دلیل نیز نمی توانستند چندان در طرح تغییر و رهایی جامعۀ ایران موفق باشند.
طبقاتی که نظام تولیدی و درامدی کم وبیش مستقل خود را داشته باشند ، بامقداری نیروی اخلاقی ومعنوی ، میتوانند مناعت طبع سیاسی را تجربه بکنند و بازرگان چنین بود. ایشان علاوه بر کارهای فکری وسیاسی، در کارهای اقتصادی پاکیزه غیر دولتی نیز شراکت داشت، فعالیت حرفهای میکرد ودر عین حال اگر با نگاه وبری نگاه بکنیم ، اهل تبذیر و اسراف ومصرف گرایی وریخت وپاش نبود وبا همان اندک درامد مستقل میتوانست روی پاهای خود بایستد. این «جای پای طبقاتی» به علاوۀ تربیت اخلاقی وروح معنوی کافی بود که در بازی سیاست عزت نفس خود را محفوظ بدارد.
چه نسبتی میان اخلاق مرحوم بازرگان و اخلاق حاکم در جامعه سیاسی وجود داشت؟
نخبگان چند نوع اند. شاید به یک لحاظ بتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: دیروزیان، امروزیان، فرداییان. دیروزیان از دنیای خود وزمانۀ خود عقب میافتند. جامعه ، میل به دگرگونی وتجدد وپیشرفت وآزادی دارد اما اینان از آن میترسند یا منافعشان به گونهای با مناسبات سنتی وفرسوده گره خورده است که اصولا نمی خواهند تغییری صورت بگیرد ودر برابر آن میایستند وگاهی انصافا این مقاومت دربرابر تغییرات، شکل مسخره آمیز یا جنایتباری هم به خود میگیرد.
دستۀ دوم امروزیان است که غالبا با مشهورات زمانه ومدهای روز میآویزند و باب طبع رایج سخن میگویند و روی شانهها میروند. البته همین که این نخبگان ، مطالبات اجتماعی را میفهمند ودر پیشبرد گذار جامعه سهیم میشوند، ارزش بسیار دارد، اما گاهی کار به «عوام بازاری» و پوپولیسم وهوچیگری و موج سواری سیاسی میکشد که در پاسخ به سؤالات پیش عرض کردم.
می ماند دستۀ سوم که فرداییان اند و نه تنها تسلیم جباران ومتحجران ، بلکه اسیر فضاهای هیجانی و جوّها و مدهای سیاسی وفکری نیز نمی شوند ،سلام وصلوات وسوت وکف وغوغای تودۀ جماعت آنها را وسوسه نمی کند. افقهای قدری دورتر را میبینند. به ژرفاها چشم میدوزند، مردم را صمیمانه دوست دارند، دلشان به حال آنها میسوزد ولی نظر خود را صادقانه با آنان در میان میگذارند هرچند باب طبع آنها وموافق باورهای موجودشان نباشد. چه بسا ابتدا پس زده میشوند ولی روزی ممکن است نیات خیر آنها برای جامعه آشکار میشود. بازرگان این شانس را داشت که زود معلوم شد حرفهایش بیراه نبود. نخبگانی هستند که مردم خیلی دیرتر به معنای حرفهایشان میرسند.
بازرگان همانطور که محسور و مرعوب قدرت نشد، فضای احساسی چپ زدۀ دهه 60 ایران نیز او را مشعوف نساخت. این فضای ملتهب البته با تفکر اصیل چپ هم فاصلۀ بعیدی داشت . اما بعد از چند صباحی ، آموزگار تاریخ، درسی به نسل از خود بیخود شده داد که از بازرگان حلالیت خواستند . چقدر زیباست این آیۀ قرآنی : «فامّا الزبد فیذهب جفاءً واما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض»(کف روی آب بناگهان میرود وآنچه به سود مردم است میماند).
چرا رفتارهای سیاسی معتدلانه مهندس و التزام وی به قواعد اخلاقی در دوران دولت موقت پذیرفته نشد و به نوعی توسط جامعه پس زده شد؟ آیا مساله فوق به دلیل حاکم بودن شرایط انقلابی و احساسی جامعه بود و یا دارای علل دیگری بود؟
علتش فقط احساسات انقلابی مردم نبود . ما در سطح ظاهری آن دوره ، اختلاف افراطی گری با اعتدال خواهی را میبینیم، ولی در پس ِ پشت، تاریخی متراکم از گروههای منافع وعلایق وجود داشت که جریانهای فکری وگفتمانی مختلفی آنها را نمایندگی میکرد. میدانی از نیروهای سیاسی که معمولا به این سادگی دست از خواستههای خود برنمی دارند.
جامعه ،فضای راحتی از آگاهی واخلاق نیست، بلکه محل تعارض نگاهها واحساسات و امیال و منافع هست. چنین نیست که اختلاف آرا و مرامها و مذاهب وبرداشتها بسادگی قابل رفع ورجوع باشد وبه اتفاق نظر بینجامد. رئالیستی نیست که انتظار داشته باشیم بازرگان توضیح میدادند و گروههای تندرو نیز بسادگی قانع و متقاعد میشدند، براحساسات وهیجانات فائق میآمدند و به ملاک خردورزی و واقع گرایی باز میگشتند .
مسأله تنها برسر تفاوت دیدگاهها ومعرفتها نیست، تعلقات ومنفعتها نیز چه بسا با هم برخورد میکنند وطُرفه اینکه مرز میان منفعت ومعرفت هم چندان شفاف نیست وغالبا عقایدبا اغراض ، حقیقتها با هویتها، دیدگاهها با پایگاهها، فکرها با میلها ، طرز اندیشهها با نوع زیستها ، ادراکات با مناسبات و دلایل با علتها در هم تنیدهاند. کثرت در جوامع پیچیدۀ کنونی چندان آسان قابل تحویل به وحدت نیست و موضوع به سادگی رفع اختلاف در یک جامعۀ سادۀ بدوی هم نیست. پس چاره چیست؟
به نظر میرسد تنها راه ، وجود فضایی عمومی برای «گفتگوی آزاد محدود نشده ومنصفانه» باشد. اگر چنین شود فرصت اندیشیدن بیشتری برای جامعه درباب اختلاف دیدگاهها بر سر ادارۀ کشور فراهم میآید و گروههای اجتماعی، میتوانند تصمیمات سنجیده تری بگیرند.
آمارتیاسن در کتاب توسعه به مثابه آزادی ، این تعریف از توسعه را به دست داده است: «توسعه، گسترش افق انتخابهای مردمان است». به همین دلیل آنان نیازمند فضایی آزاد از گفتگو هستند تا نتایج انتخابهای خودشان را درباب سرنوشت عمومی خویش ، مرتباً بیازمایند وبه محک بزنند وباز بعداً انتخابهای بهتری بکنند. این راهی برای حل رضایتبخش اختلافات ومناقشات اجتماعی است. شیوهای که با وجود همه محدودیتها ونارساییهایش گویا بهتر از آن پیدا نشده است.
دیدگاهتان را بنویسید