سرشک دل چه کند با این شرایط بشری. آن هول وهراسی که سراسیمه تکان میداد، فرزندان مان را، زنان و مردان مان را در این گوشۀ دیگر از سرزمین پرمصائب. آن دردها. آن استخوانهای شکسته. آن نفَسهای بریده. جگر گوشههایی که دیگر در میان نیستند. وآنها که هستند؛ با بدنهای تکه پاره، عضوهای از دست داده. دار وندار اندکی که در یک لحظه نابود شد. کودکان و سالخوردگان بی پناه . داغهای تازه و دور دیگری از مرارتها. باز این چه شوربختی است که بر جان ما افتاد……
از همان عصری که خبر آمد، باردیگر کلیشههای مکرر آشنا در این دیار آغاز شد واین بار برای ورزقان، هریس و اهر و کورسوی آبادیهای حیات و معیشت سختی در آن حومه که دور فلک غدار این را نیز از ما دریغ داشت.
اما مگر از این کلیشههای ملال آور چه بر میآید؟ هیچ. تا حالا چه کردیم که حالا گره از کار فروبستۀ خویش بگشاییم. آقایان که طبق معمول تسلیت میگویند، گروهی اعزام میکنند، مبلغی موهبت میفرمایند و صدقه سری و تشریفات است که این بار نیز تکرار میشود.
ما خودمان نیز دست کمی از آقایان نداریم. همه چیز ما مثل همه چیز مان است. در بهترین حالت تقلیل یافتهایم به عکس العملهای مستقیم آنی و غریزی مانند ریختن اشکی و کشیدن آهی، انداختن پولی در صندوق، شرکت در گروه امداد، دادن وسیلهای، توزیع کالایی، حمل پیکری و نجات مجروحی، رد وبدل پیامهایی در تلفن، و کلمات و تصاویری در اینترنت. و قدری که غوغا نشست، بیچاره اهر میماند در آنجا با هریس، با ورزقان و دیگر خواهران کوچک و بزرگ لت وپارشدۀ شان. میمانند تا حمل کنند بر شانههای نحیف شکستۀ خود ، درد مضاعفی را که بر آنان تازه شده است. تا باز نوبت کدام تکه از این سرزمین بلادیده برسد.
دنیای امروز، دنیای جوامع بزرگ است. دورۀ زندگی قبیلهای خیلی وقت است که به سر رسیده است. در آن گروهها و جوامع کوچک، حوائج مردم از طریق عکس العملهای عاطفی مستقیم برطرف میشد. اما اکنون از دست این واکنشهای غریزی چندان بر نمی آید.
امروز در جوامع بزرگ موفق، عقل وعاطفه واخلاق در قالب قواعد رفتاری و هوشمندی سیستمهای اجتماعی، نهادینه شده است. در واقع، به جای همبستگیها و غمخوارگیهای بیواسطۀ موردی و آنی و مشخص و عکس العملی در ابعاد کوچک آن دوره، امروز همین غمخوارگی به میانجیگری سیستمهای هوشمند والگوها و قواعد اجتماعی، نهادینه شده است.
به طوری که انسانها بدون این که چه بسا همدیگر را بشناسند و یا در جریان آنی مشکلات هم قرار بگیرند، به طور منظم به همدیگر برای زندگی خوب ورضایتبخش اجتماعی کمک میکنند. اتفاقا این خالصانه تر و کمتر آغشته به تظاهر وتکلف است واز همه مهمتر اینکه اثر بخش ودیرپا و به طور اساسی گره گشاست.
حتی اگر بخواهیم قدری مبالغه کنیم چه بسا عکس العمل عاطفی مشخص و آنی را نتوان اخلاق نیز نام نهاد. اخلاق بالغ اجتماعی وقتی است که رفتار بشر دوستانه ما متکی بر میانجیهای «خرَد عملی» است وتابعی از منطق زندگی اجتماعی است. این اخلاق امروز به شکل قول وقرارها وقواعد وقراردادهای منظم وسیستماتیک، در جامعه بزرگ نهادینه میشود وگرنه با آن عکس العملهای مستقیم بی میانجی ساده در جوامع کوچک، دیگر نمی توانیم درد مشترک بشری ومرارتهایمان را درمان بکنیم.
اکنون نه شرایط ونه رمق برای بحث مفصل در این باب نیست اما تنها یک مثال میآورم. در جوامع موفق امروزی، نهادهای محله ای و مدنی و سازمانهای غیر انتفاعی به صورت حقوقی وقانونی توسط دولت حمایت میشوند. آنها پلتفرم مناسب ومؤثری برای مشارکت داوطلبانه اجتماعی در امور مختلف فراهم میآورند. ولی ما نه تنها مدیریتی مبتنی بر شایستگی و سازمانهای کارامد و حرفهای از جمله در برنامه ریزی و مسکن وشهر سازی و آموزش و سلامت و مانند آن را نداریم، با انواع ساز وکارهای ایدئولوژیک وسیاسی وبوروکراتیک، مانع از آن نیز میشویم که بخش غیر دولتی وخصوصا بخش مدنی و غیر انتفاعی توانمند و مبتکر وخلاقی در این سرزمین پابگیرد تا بتواند در همه مسائل واز جمله مصائبی از این دست، فکرها وکارهایی اساسی بکند. مصائبی که اکنون در گوشۀ محروم دیگری از کشورمان تازه شده است و نه اولین است و نه آخرین.
دیدگاهتان را بنویسید