پاسخ فراستخواه به پرسش روزنامه ایران؛
«مهم ترین مسألۀ جامعۀ ایران چیست؟»، منتشر شده در ایران، دهم شهریور 1397، صفحه 15
گویا یک راه بیش نمانده است
میپرسید یک مسأله! متأسفم که بسیاری فرصتها از دست رفته است، وقت تنگ است. مشکلات در این کشور فراوان اند ولی نظام تصمیم سازی وتصمیم گیری رسمی، آنها را به مسألههایی برای حل شدن به روش علمی و فنی تبدیل نمیکند. فرق مشکل با مسأله چیست؟ مشکل، یک امر واقعی است که در روشنیِ دانش، تبدیل به مسأله میشود و امکان رفع و رجوع آن فراهم میآید. مثلا اضطراب فرزند برای پدرش یک «مشکل» است ولی توسط مشاورین خانواده یا متخصصین مسائل جوانان، در قالب یک «مسأله» صورت بندی میشود و راه حلهایی برایش پیدا میشود.
زمانی مشکلات در این کشور در حد معینی بودند. اما به آنها بی اعتنایی سیستماتیک شد، ماندند، زاد و ولد کردند و منشأ معضلات شدند. هرچه منتقدان ومتفکران و حتی کارشناسان مستقل گفتند، همچنان در سطوح رسمی کشور به آنها چندان توجه مؤثر نشد. این صداها نه تنها ناشنیده ماندند بلکه با انواع برچسبها به حاشیه رانده شدند. این چنین بود که معضلات ماندند، بزرگ شدند، ریشه درانداختند، ویروس وار رشد کردند و به بحرانهایی تبدیل گشتند: زیستبومی، اقتصادی، فساد سیستماتیک تا مغز استخوان در بورکراسی دولت ، ناکارامدی دستگاه اجرا، وجود دستگاههای سایه در قوای مختلف، شکاف دولت وملت، شکنندگی همبستگی ملی، حقوق گروههای اجتماعی، آسیب پذیری نظم اخلاقی جامعه، مخدوش شدن سرمایههای اجتماعی، ناکارکردی شدن نهادها مانند خانواده، دین، آموزش وپرورش، اقتصاد ، دولت و دانشگاه ، و دست آخر نیز ؛ شبح وضعیت استثنایی در کشور بر اثر شکست دیپلماسی.
اما برای اینکه پرسیدهاید یک مسأله، به گمانم «مسألۀ مسألهها» این بود و همچنان هست که «ما اجازه ندادهایم جامعه مدنیِ مستقل و حوزۀ عمومیِ آزاد، قانونمند، شفاف و قابل دسترس همگان در این سرزمین رشد بکند، توسعه پیدا بکند، کار بکند و برای کشور ما ایجاد مصونیت و پایداری بکند». جامعه مدنی عبارت است از مطبوعات، رسانههای غیر دولتی، احزاب مستقل، منتقدین اجتماعی، مخالفان فعال به صورت قانونمند، سازمانهای غیر دولتی، نهادهای محلهای، صنفی و حرفهای، متخصصین وکارشناسان آزاد، فضای سوم اجتماعی، مکانهای عمومی برای گفتگو وهم اندیشی، شبکههای اجتماعی مثل تلگرام و توئیتر ونظائر آن.
کار جامعۀ مدنی چیست؟ جامعه مدنی، امکان «عقلانیت اجتماعی» و گفتگویی تدریجی و بهنگام و آرام درباب یکان یکان مسائل کشور، در شهرها و استانهای مختلف بویژه در مناطق محروم وپیرامونی و فراموش شده را برای ما فراهم میآورد. دردها و آسیبها وهمچنین انواع فسادها تا به مرحلۀ عفونت نرسیدهاند و مزمن نگشتهاند، از این طریق اِسکن میشوند و دربارهاش کلّی حرف وحدیث ونقد تولید میشود و راه حلهای بموقع پیدا میشود.
اینها اندامهای حسی و سیستم گلبولی و ایمنی برای ارگانیسم اجتماعی میشوند، شفافیت ایجاد میکنند و آیینه وار به حکمرانان کمک میکنند که عیبها و فسادها و نابرابری وفقر و نارضایتی و حقوق تضییع شده و نظائر آن را تا دیر نشده، ببینند. اینها فشاری سازنده وتوفیقی جبری میشوند، راهی برای برون شدن از انواعِ ناکارامدیها و نابکاریها و مفاسد و خطاها فراهم میآورند. ثمرهاش این میشود که علاج واقعه قبل از وقوع صورت میپذیرد وحاصل نهایی اش پایداری کشور در این جهان پر شر وشور است.
اگر دستگاه پهلوی به رغم آن همه رشد اقتصادی و حجم عظیم مدرنیزاسیون دولتی ، نهایتا از هم پاشید؛ علت اصلی اش همین بود که آقایان در آن زمان مغرور به نفت و حامیان خارجی و متملقان ذی نفع داخلی و سهامداران میانی و کارشناسان و بولتن سازان دور وبر خویش شدند. فساد ونابرابری و نارضایتی وتضییع حقوق را ندیدند، از صحن واقعی جامعه در شهرها وروستاها وگروههای جدید اجتماعی غافل ماندند و تنها زمانی فهمیدند که کار از کار گذشته بود. چرا؟ چون جامعه مدنی را در طی دهه بیست تا پنجاه، اجازۀ رشد سیستماتیک نداده بودند.
جشنهای دو هزار وپانصد ساله راه انداختند، انواع بنیادهای روشنفکری و علمی و فرهنگی درست کردند، اما نگذاشتند جامعه مدنی نیز مستقل از دستگاه حکومتی، برای خود موجودیتی داشته باشد، دربارۀ عیبها وایرادها ومظالم ومفاسد ونارضایتیها، گفتگوی جدی ترتیب بدهد وحکمرانان را به اصلاحات بهنگام وادار سازد. اگر جامعه مدنی فعال وجود داشت توفیقی جبری میشد تا گردش قدرت به صورت قانومند وآرام صورت بگیرد، رضایت اجتماعی تولید بشود و کشور به پایداری برسد. ولی نرسید ودیدیم که چه شد. سیاست به پارتیزانیزم ورادیکالیسم سوق یافت، خشم ها توده شد و کشور به هم ریخت. شاه در اواخرْ سوار هلیکوپتری شد، آسمان تهران را چرخی زد و آمد پایین، و از هویدا و دیگر آدمهای دور برش پرسید: آیا این بود آن اتحاد شاه وملت که مرتب به من میگفتید؟!
الان نیز راه حل مشخص است. هرچند دیر شده ولی باز هم میتوان به «جامعه مدنی» پناه برد. عقلای نظام کجایند؟ لطفا پیش بیفتند و امکان این بازگشت را فراهم بیاورند. بخشی از مقامات، متأسفانه آمادگی ذهنی واخلاقی این اقدام ملی را از دست دادهاند ولی هستند کسانی هنوز در پیرامون رسمی و غیر رسمی حکومت که اینجانب مدتهاست آنها را «کنشگران مرزی» نامیدهام، با اینان شور ومشورت سیستماتیکی ترتیب بدهند. در قبل از انقلاب هم چنین افرادی بودند؛ امثال مجید تهرانیان و بقیه که به آنها اعتنایی نشد.
اکنون نیز هستند برخی از نخبگان فکری و سیاسی و اجتماعی که اتفاقا در طی همین چهار دهۀ دورۀ جمهوری اسلامی به عرصه آمدهاند، زمانی مسؤولیتهایی بر عهده گرفتهاند، به حاشیه رانده شدهاند ولی همچنان هستند و حاضرند به این نظام کمک کنند. مهمتر از آنها برخی روشنفکران ودانشگاهیان ومتخصصان وفعالان مدنی هستند که در حواشی نزدیک دستگاههای تصمیم سازی وتصمیم گیری تردد دارند، گاهی به جلسات دعوت میشوند وگاهی نمیشوند، ولی در مجموع حرفهایی کارشناسانه و فنی برای گفتن دارند. چون ارتباطشان را با متن جامعه حفظ کردهاند. یعنی بین سیستم رسمی و «زیست جهان»ِ جامعه در تردّد اند. اینها نعمتی برای جامعه کنونی ایران و شاید آخرین فرصتها برای نظام هستند.
اگر به آنها رجوع بشود شاید اسباب آشتی ملی و تقویت قانونمند جامعه مدنی بشوند و سطحی از توافق اصولی نخبگان برای مواجهه با بحرانها را فراهم بیاید تا بلکه کیان اجتماعی کشور باقی بماند و همبستگی اجتماعی ملت از این طریق میسر بشود و از آینده ایران محافظت بشود. مخاطرات جدی که ما را با قاعده شکنان بین المللی نظیر نئوکانهای راست نژادپرست در آمریکا رودر رو ساخته، مگر با خردمندی و تدبیر ملی و پیوند حکومت با جامعه مدنی قابل رفع و رجوع شود.
دیدگاهتان را بنویسید